Thursday, February 24, 2005

خشونت های خیابانی علیه زنان


ناسزاهای خیابانی : اینجا میدان ونک است . تاکسی ها و راهی ها سر مسافر با هم می جنگند. دو راننده که خسته از مرارت هر روزه برای تامین معاش هستند سر تسخیر مسافری شروع به بگو مگو می کنند. هنوز اول دعواست که فحش خواهر و مادر شروع می شود. روح مادر طرف که الان اگر به رحمت خدا نرفته باشد، در حال آشپزی است اصلا خبر ندارد به چه صفات مبارکی مزین می شود و خواهر بیچاره هم که باید سر کلاس و درس باشد نمی داند برادرش با ناسزایی رکیک تر به خواهر طرف از ناموس خود دفاع می کند. بارها از خودم پرسیده ام چرا وقتی مردها می خواهند با هم بجنگند باز هم این زنان هستند که مورد خشونت کلامی آنان واقع می شوند. خیلی کم دیده و شنیده ایم که مردان در نزاع های خیابانی از یکدیگر بخواهند مادر و خواهر شان شریک دعوا نشود. البته ناگفته نماند که بعضا تذکر داده می شود که زن و بچه اینجاست! به عبارتی فحش هایی که مواردشان زنان هستند، مردانه است و خوبیت ندارد جلوی زن و بچه گفته شود، چشم و گوششان باز می شود. بر عکس بارها دیده ایم که زنان در خشونت کلامی علیه بستگان خود مخصوصا پدر واکنش نشان می دهند. معمولا با گفتن اینکه به پدرم چی کار داری ؟ یا هر چی می خواهی بگی به خودم بگو از طرف مشاجره ( معمولا شوهر) می خواهند از ناسزا به فردی که حضور ندارد، خودداری کند

خانم بیا بالا: هر کسی به خودش اجازه می دهد به ما توهین کند. اگر بخواهیم دو دقیقه منتظر تاکسی یا یک دوست بیاستیم ، چند تایی پراید و پژو و سمند و ... با راننده های پیر و جوان نیش ترمز می زنند که خانم بیا بالا. این مهم نیست که شما از نظر ظاهر در چه وضعیتی باشید با اینکه اصولا لباس شما یا به اصطلاح سر و وضعتان به اراده خودتان بستگی دارد و این جمله تکراری که خانم ها درست لباس بپوشند هیج کسی مزاحم شان نمی شود به هیچ وجه خشونت و توهین علیه زنان را توجیه نمی کند حالا چه برسد به این استدلال بی پایه که اگر محله جمشید جمع نمی شد مردان در خیابان دنبال روسپی نمی گشتند و زنان را با یک چشم نمی دیدند. گفتنی است که در ادبیات مطالعات زنان ترمی وجود دارد تحت عنوان غیر خوشامد گویی . این شاخص کاملا کیفی است. برای توضیح بیشتر اخیرا در یکی از دادگاههای اروپایی پرونده ای مطرح بود ناظر بر دختر جوانی که با لباس کاملا نامناسب ( در استاندارد اروپایی) به یکی از کلوپ های شبانه زیر زمینی و غیر قانونی که به ناامنی و حضور افراد ناباب شهرت داشته، رفته و مورد تجاوز قرار گرفته بود. دادگاه به نفع دختر حکم داد با این استدلال که حتی اگر دختر هم می خواسته با کسی رابطه داشته باشد ، هیچ خوشامدی به فرد متجاوز از طرف وی داده نشده است. حالا فکر کنید در ایران اسلامی به مادر بزرگ ها هم با چادر مشکی و گامهایی که در اتر کهنسالی نامنظم برداشته می شود تعرض می شود که خانم بیا بالا. اخیرا فکر می کردم که اگر در یک اقدام دسته جمعی سازمانهای زنان ، شماره ماشین های مزاحم ضبط و در یک شکایت دسته جمعی رانندگان مورد تعقیب فرار بگبرند دیگران چه درسی خواهند آموخت

حق انتخاب لباس: دوست فلسطینی ام فیدا محجبه است سفت و سخت اما فکر کنم تو دانشگاه از هم کلاسی های ایتالیایی و فرانسوی هم خوش تیپ تر باشد. همیشه کمر بندهای خوشگلی به کمرش دارد و روسری اش را از پشت می بندد. فیدا معتقد است که حجاب نباید برای زن مسلمان محدودیت بیاورد و مانع لذت بردن وی از زندگی شود. فیدا لباس شنای کاملا پوشیده ای دارد که موقع شنا در استخر می پوشد. تعجب نکنید . در اسکندریه مصر تعداد زیادی زن مسلمان را دیدم که مایوهای اسلامی داشتند. منظور من از شواهد بالا این نیست که از فردا استخرها مختلط شود و زنان با مایوی اسلامی به شنا بروند. منظور من این است که ما در ایران حق انتخاب لباس و حق انتخاب رنگ را برای زن مسلمان ایرانی محدود کردیم. حتی اگر به حجاب اجباری معتقد باشیم باید بگوییم که از حد آن هم جلوتر رفتیم. یک نگاهی به لباس زنان مسلمان در کشورهای دیگر اسلامی بکنید. زنان مالزیایی با رنگهای شاد، دختران مصری با شلوار جین و شالهای رنگی . همین مقنعه که در مدارس، دانشگاهها و ادارات اجباری است معلوم نیست چه مبنایی دارد. مثلا با روسری صورتی رنگ نمی شود حجاب داشت. (چقدر خوشحال شدم وقتی الهه کولایی تو مجلس روسری به سر می گذاشت). از طرف دیگر این مساله ما با رنگها ...یادمان نرفته است روزهایی که همه چیز سیاه بود. البته الان هم زنی که می خواهد سری تو سرها دربیاورد مجبور به پوشیدن لباس رسمی و سنگین یعنی همان رنگ مشکی یا یک کم ملایمترش قهوه ای و سرمه ای است. گفتیم زن در خانه برای شوهرش آریش کند هم لذت دنیا را می برد هم عقبی اما در کوچه و خیابان باید به هیات سیاه و گشادی پوشیده شود که نه تنها مرد با دیدن او تحریک نشود بلکه کمی هم چندشش شود. حق انتخاب رنگ و لباس را برای زن مسلمان در جهت حفظ بیشتر عقبی مرد ( که با هرچیزی حتی شنیدن صدای کفش پاشنه بلند زن تحریک می شود) از او گرفتیم. خواهش می کنم نگویید الان که در خیابانها ماشاءالله وضع یک جور دیگری است و هر کسی هر چه می خواهد می پوشد. اولا که تفاوت است بین پوشش دختر دبیرستانی در خیابان و خانم مدیر و کارمند در محل کار و .. بعد هم این شکل لباس دختران جوان ایرانی که نه اسلامی است نه ایرانی است شاهد این مدعاست که هر وقت هر چیزی اجباری و زوری شد نتیجه ای دیگری خواهد داشت. راستی الان یاد روزی افتادم که درمیدان تجریش پلیس زن نیروی انتظامی به من هشدار داد که عینک آفتابی ام را از روی سرم بردارم. آن روز از یک جلسه دولتی برمی گشتم و حجابم در استاندارد حکومتی - ایرانی واقعا حجاب بود. وقتی از افسر مربوطه پرسیدم عینک روی روسری به کجای قوانین برمی خورد هشدار داد که می تواند توضیح بیشتر را در بازداشتگاه بدهد و چون من خیلی خسته تر از خوابیدن در بازداشتگاه بودم، گفتم قربان شما و عینک را در جیبم گذاشتم

Wednesday, February 23, 2005

Cry of the sky

The sky will cry,
I know.
The sky was full of smiles, some years ago,
I know.
The sky is tired from watching the people who forget it,
I know.
Even the sun can not warm its cold heart,
I know.

Some one, some where is looking at the sky,
I know.
Some one, some where can see the face of earth violence in the sky,
I know.
Some one, some where can feel shadow of earth darkness on the sky,
I know.
Even the sun can not warm its cold heart,
I know.

Many women asked the sky to teach them how they can be patient,
I know.
Many women wanted to share their pain with the sky,
I know.
Many women looked at the sky to find a way to peace,
I know.
Even the sun can not warm its cold heart,
I know.

Monday, February 21, 2005

خشونت های خیابانی علیه زنان

فبلا اجازه خواسته بودم که بعضی چیزها رو به زبان فارسی بنویسم مخصوصا اون چیزهایی که دوست ندارم غیر ایرونی ها بفهمند. فکر کنم به اندازه کافی ما برای اونها غریبه و اون دیگری هستیم. بنابراین دلیلی نداره که این فاصله رو بیشتر کنیم. علاوه بر این درسته که تو ایران، روزی صد بار روی منبر می ریم که هزار درد درمون نشده داریم اما تو خارج از کشور اینقدر این فرنگی ها حتی مشکلاتی رو که نداریم به ما نسبت می دن که اراده خود آگاهی برای دفاع از ایرونی بودن شکل می گیره
بگذریم . چند روز پیش با دو دختر لهستانی مارتا و آگاتا که در دانشگاه ورشو زبان فارسی می خونن و شش ماهی در ایران زندگی کردن، رفتیم برای دیدن فیلم ساعت پنج عصر سمیرا مخلباف. بعد از فیلم تو یک کافه قدیمی از خاطرات اونها در مورد ایران صحبت کردیم. اولش از خاطراتی گفتند که من حسابی کیف کردم تا اینکه مارتا گفت بعد از ایران، تو خیابون ناخود آگاه ترس برش می داره اگه یه مرد پشت سرش باشه . وقتی پرسیدم چرا ؟ هر دوشون گفتن تقریبا هر هفته مورد لطف رجال از باب دست زدن قرار می گرفتن مخصوصا تو بازار و ... آگاتا می گفت در یکی از مراکز استانها، وقتی خواستن دویست متر اونورتراز هتل برن تقریبا ینچ ، شش دست مختلف اونها رو لمس کرده . به یک خواربار فروشی پناه بردن و صاحب مغازه از گریه و عصانیت اونها به موضوع پی برده ، با کلی خجالت مثل بادی گارد دختر خانم ها رو تا هتل همراهی کرده
این خاطره کافی بود تا یاد بچگی خودم بیافتم. وقتی به بازار می رفتیم مادرم می گفت کنار من راه برو و با چادرش مواظبم بود. یاد دوستام افتادم که تو مینی بوس همیشه یه سوزن داشتن تا اگه یکی خاست به اونها تعرضی کنه یه جوری تلافی کنن. یادمه اونها بر این باور بودن تنها راه حل پیشگیری این سنت حفاظت فیزیکی بیشتر از طریق صبر کردن برای نشستن در یک جای زنانه است. یادمه تو زمان دانشجویی همیشه دنبال یک صندلی یک نفره می گشتم و از احتمال نشستن کنار مردی که نه به من، نه به خودش احترام می ذاشت، اکراه داشتم. مطمئنم این خاطرات واسه خیلی از زنهای ایرونی آشناست. فکر کنم اگه از زنهای ایرونی بپرسند تا به حال چند بار تو تاکسی یا وسیله نقلیه عمومی مورد تعرض مردی قرار گرفتین که به عمد خواسته به طریق احمقانه ای برای لذت خودش از تن شما استفاده کنه، پاسخ اونها حتی واسه خودمون خجالت آور باشه. خود من بیشتر وقتها بعد از سوار شدن تو تاکسی انقباض عضلات می گرفتم. اینقدر که خودم رو مچاله می کردم تا به همسایه متجاوزم اجازه سوء استفاده ندم. (خنده داره... حتی تو اروپا که می تونم بگم یک چنین شکلی از خشونت علیه زنان مسخره است من نا خود آگاه ترجیح می دم روی صندلی یک نفره اتوبوس بشینم.) اما اجازه بدید یک کم راجع به واکنش زنان ایرونی علیه این شکل از خشونت حرف بزنیم.اینجا لازمه که دو نکته روشن بشه . اول اینکه منظور از دست زدن حرکتی کاملا ارادی از طرف مرد برای لذت بردن خودشه است. مسلمه که در اتوبوس و مینی بوس یا تاکسی به علت فضای محدود موارد بسیاری پیش می آید که به هیچ وجه منظور این یادداشت نیست. دوم اینکه این گفتار اصلا از باب شرعی، سنتی یا اخلاقی به این مساله نگاه نمی کنه. بلکه منظور اینه که چطور رفتار معمول دست زدن خشونت علیه زنان ایرانی است که به علت هزار خشونت نهادینه شده دیگر علیه اونها حتی از جانب زنان بی پاسخ مونده. بهر حال اجازه بدبد به عنوان مثال فرض کنیم که تن یک زن بدون اجازه اون تو یک وسیله نقلیه عمومی مثل تاکسی توسط سرنشین مرد با عمد و آگاهی به منظور لذت یک جانبه مرد لمس می شه . از اونجا که تعریف جامعه سنتی ما از نجابت یعنی سکوت و تو سری خوردن، واکنش زن ایرونی به چنین تعرضی در قالب این فرض ها خلاصه می شه: یبیشتر مچاله شدن تا ایستگاه مورد نظر و نگاه کردن با اخم به بیرون ، نگاه کردن با اخم به متجاوز، زودتر از ایستگاه مورد نظر پیاده شدن و در تاکسی روبا عصابنیت محکم کوبیدن و زیر لب زمزمه کردن مردک احمق بی شعور، تذکر زیر لب به متجاوز که آقا لطفا درست بنشینید، دسته کمی از زنها با صدای بلند به متجاوز تذکر میدن که خودشو جمع کنه ، تقریبا هیچ زنی از این خشونت علیه خودش شکایت نمی کنه . چرا ؟ واسه اینکه اولا زنان نازنین ایرونی این مساله رو به عنوان یک اتفاق ساده ناشی از بی فرهنگی بعضی ها می دونن، دوما این که اصولا جامعه و سیستم قضایی کشور این پدیده رو به عنوان خشونت علیه زنان تو قالب جرم نمی دونه. تازه اگه بشه در قالب مزاحمت مطرحش کرد اثبات و پیگیری اش خیلی سخته. فکر کنین یک زن چطور می تونه یقه متجاوز رو بگیره و آیا راننده و بقیه سرنشینها اونو حمایت می کنن ؟ احتمالا راننده می گه خانم برین بیرون ، هر کاری می خواین بکنین . بقیه هم در حالی که تو دلشون غر می زنن که زنیکه بی حیا... ازش می خوان متجاوز بیچاره رو که نادونی کرده ، جوونی کرده ببخشه. اگه یه کم به این تصور شاخ و برگ بیشتری بدیم و سر از کلانتری در بیاریم، می دونیم که احتمالا سرکاران محترم در حالی که دارن از شنیدن چنین شکایتی شاخ در می آرن به هم می گن که زنیکه بیکاره و اما تو دادگاه قاضی خسته از پرونده های واقعا جدی فکر می کنه که حتما این زن دنبال جلوه توجه بیشتراز جامعه است ، حتما یا ترشیده است یا با شوهرش مشکل داره

Sunday, February 20, 2005

Closer & Modern Morality

Last week, I was watching "Closer". A Hollywood story about "Strangers" who are cheating one another, who can be excited by hearing their wife/girl friend's sexual relationship with another man, who ...

This movie has motivated me to concentrate more on the new concept of modern morality. For years, I have believed that a modern person who is thinking in a different way, who is creative, who can pass the traditional frameworks to have a better influence on her/ his society. During this year that I am studying in Europe I found another face of modernity which arises from relationship and hierarchy between individuals.

In this concept individualism is a key element. Enjoyment is an important indicator but mostly limited to sexual relationships. The quality of relationships is like MacDonald, cheap but accessible and fast...

Friday, February 18, 2005

Let’s Start Working Openly

In this web log, I will try open thinking , open writing and open working. If you want to know more about working openly please look at the Minciu Sodas.
I want to try how working openly can have a positive influence on the organization behaviors and personal relationships in my country . As far as I know we don’t have any local experience in working openly even through the internet. I want to start it!

Thursday, February 17, 2005

A Discussion On God

“I have always a wonderful dialogue with my without gender GOD. My GOD is my close friend who can motivate me. Before this wonderful friendship, I was searching about GOD . I was looking GOD in theories, religions. I was reading GOD in books. Later I found out that GOD is inside of me so close to my feeling! You see my words about GOD are so easy, childish and understandable because GOD is a easy and understandable concept for people who want to understand GOD and GOD is a difficult concept for people who want to prove GOD by sciences. I think we can not prove feeling of love but we can prove how love can improve our life. So different definitions of GOD are because of the conceptual and linguistic problem. However, the differences can prove that GOD is every where but in different names!”[1]
Ravi Arapurakal , [2] responded me : “Sahar, let's stay with your easy and understandable concept for people who want to get the reality you mean when you use the word "God" either in thought or word. Ask yourself if the specific reality that lies behind your use of the word "God" is the same reality that lies behind others' use of the word "God". Ask yourself if there are any consequences to the fact that the word "God" means different things you and other people. Now ask yourself how you can talk about the reality which you refer to with the use of the word "God" in a way that enables others to get the same reality you mean when you use the word. Ask yourself if the use of the word "God" makes it easier or more difficult to convey exactly what you mean by the word "God" to another who has a different meaning for the word "God". Then ask yourself how you can reduce the conflict among people that arise from the single fact that they mean different things when they use the same word.”
I thought about the questions and wrote him: “My answer to your first and second question is same. In my opinion the specific reality that lies behind my use of the word "God" is the same reality that lies behind others' use of the word "God". Although GOD has a different names, different definitions, I think when I am calling GOD, the essence of this concept, GOD ,is same for others. Sex of GOD, Place of GOD, Definition of GOD, Name of GOD, etc are some thing to describe reality. They are different but reality is same. Lets share a story with you. It said reality was a big mirror in the hands of GOD, It felt down and broke. Each person in the world got a small piece of this mirror and felt that she/he found a reality. A small piece of mirror is fact in the different shapes and sizes but reality is the knowledge that only GOD knows this reality. You see its complicated. Because we have different language and concept to define facts around us. Common literature is one of the ways that we can reduce conflict among people that arise from the single fact that they mean different things when they use the same word. For common literature we need dialogue. From the dialogue we have to reach a discurse. Discurse can solve the different understanding from the same fact. However, I believe that reaching a common literature in different contexts is so difficult and full of challenges.”
Now here is his respond: “The linguistic symbol (God in English) for God is the same for those who use the word (leaving out translations into other languages).And the reality of God is no doubt the same, if only because it is what it is, and no one is able to fathom that reality, but merely point at it. But the idea of God stored in each individual can be vastly different. These ideas of God depend upon the manner in which the concept was first introduced to the individual. And we can be sure, that even within a religious tradition, these ideas of God are different for different people. When people quarrel about God, it is typically neither about the linguistic symbol or the reality of God. There is nothing to quarrel about in the symbol, if only because it is merely a symbol. There is nothing to quarrel about the reality, because no one either knows it, or can articulate it in a way that can be clearly understood by another. So what is left, the idea of God in each individual is where we quarrel. Even within each religious tradition, there are several divisions arising out of these different ideas, and even within each of these division, there are further quarrels about this or that difference among the ideas that various believers have of God. Unfortunately, these quarrels are not without consequences. Wars and terrorism are the products of the differences among these various ideas of God.”
Then we talked about that if religious traditions can create different understanding from GOD or different experience of life ? He discussed : “suggest that the functioning of God in each of our lives is as the "Pure Witness" that experiences (perceives, observes) one's own and every one else's entire life/lives. As the "Witness" God engages with the content of each one's experiences through emotion, the functioning of which in our lives manifest in providing and intensifying positive and negative charges to the content that is experienced. The extent of positive and negative charges to imaginative (ideas) content in turn determines the extent of effort and perseverance that the apparent "individual" applies to physical zing the idea, and thus contributing to the transformation of our common world, which, of course, is God's Body. Unfortunately, God cannot operated as Oneself in the lives of most of us. This is because although we are each an extension and manifestation of God within One's Body, One's function as the Agent is usurped by the Identity element in the assumptive dimension of God's experiencing field. As the imaginative (idea) content arises from the assumptive content, much of which, including One's identity starts out in adulthood contaminated with errors, conflict and confusion. To the extent of such contamination, the application of God's emotional charges are also perverted, and "wrong" things get priority, and are done by one's human body. To get God back in the driver's seat in all of our lives, the perversion has to be eliminated, which in turn requires the elimination of the false assumptive element of the "Witness'" identity as the individual human organism. When this happens, there will still be a lot of unique creativity and opportunity and available to each of us, as each of us is the manifestation of a different perspective and instrument of God operating as witness, possessing different experiences and different latent capabilities in the genetic make-up of our human organisms. But as we will then no longer be in ideological conflict, we will all be a lot more productive, and a lot less in want.”
But really friends I think even if all of us had a same language, a same religion and a same cultural background and another common elements which could put us is a same category still our understanding from GOD was different ?I believe that ideology more than a way of approaching to the world is a way of looking at the world...
[1] There was a discussion in Omidyar network on what is the true concept of GOD . This note is part of the interesting discussion that we had.
[2] About Ravi I can say he is originally from India. He is saying “My primary life is based on the understanding that human destructiveness is not intrinsic to human nature, but is the result of our unfamiliarity with, and neglect of the conceptual systems in our brains, which systems inform our world views, and thus, influence our behavior as well.”

اجازه بدهید فارسی بنویسم

متاسفانه از اونجایی که سواد اندک من در این رشته امکان دو زبانه کردن این وب لاگ رو نمی داد با خودم قرار گذاشتم که علاوه بر بلند فکر کردن به زبان انگلیسی به زیان شیرین فارسی هم بنویسم. می دونم که اگه 40 سال دیگه هم در فرنگ بمونم و موقع فارسی حرف زدن من من کنم هیچ لذتی نمی تونه جای فارسی نوشتن رو بگیره . البته از هفته بعد قرار طراحی وب رو یاد بگیرم. امیدوارم خیلی زود این دفتر ساده به یک وب سایت مبدل بشه که تکلیف فارسی و انگلیسی اش معلوم باشه. می دونید همیشه اولش سخته. هر چی . مخصوصا وقتی می خوام بنویسم اولش این استعاره سنتی قلم یا خودکار بیک معمولی یا الان واسه من دکمه های کیبورد ناز می کنن. خوب من هم قرار است از همین حالا وب لاگ نویسی رو شروع کنم. به خودم قول دادم که این فضای مجازی دفتر خاطرات روزانه نشه ولی خوب از همین حالا به خودم و شما دوست عزیز می گم که بعضی وقتها ناگزیر از تقسیم حدیث نفس هستم. شما به بزرگی خودتون ببخشید. می دونم که شرط ادب اینکه خودم رو معرفی کنم اما واقعا چیز خاصی ندارم در مورد خودم بگم. وقتی به خودم فکر می کنم این صفات درهم به خاطرم می یاد: انسان بودن، فرد بودن، زن بودن، ایرانی بودن ، پرسشگر بودن ، تلاش فوق العاده ای برای کشف خودم و زندگی همینطور برای خلاق بودن و تاثیر روی دنیایی که تو اون هستم

Wednesday, February 16, 2005

Dance At Peace

The dance with tears,
The dance with blows,
The dance with feels,

The dance with shouts,
The dance with silence,
The dance with shocks,

The dance with dream,
The dance with love,
The dance with her,
When the world is at peace…

No War In Iran

These days, I am thinking and writing about US policy against Iran . This question is serious now that Iran is the next ?

Yesterday, I shared the below idea with the Iranian NGOs. I wrote them:
"I would like to suggest Iranian NGOs 's contribution against Bush administration. My specific recommendation is campaign by writing letters to the General Assembly. The language of letters is not important. It can be Persian or English but its important to have a specific sign to show that the letters are for campaign against war in Iran. As an example this sign can be NO WAR IN IRAN. Its better to post the letters to the General Assembly. I will share this idea with the National Post and ask for special facilitations in the post offices for those who wants to participate in the campaign."

I really cant find any respond to this question that who gives this leadership to fight against terrorism through intervention and deny other nation’s rights to Bush? 11 September and being victim of terrorism ? So many other nations who are the real victims of terrorism should take gun and start fighting against terrorism by war and more violence .

Some times I am thinking this story with its characters and elements such as : 11 September, Afghanistan, Ben Laden, Iraq, Bush, Sadam, Baler and now Iran is like a global theater, few people are the main players and the rest have to watch and wish that the dark story will finish soon.

Just like most people I believe that negotiation is the only way to solve this conflict and European Union has a wonderful capacity to play more active role in the negotiation. Although, I think mostly EU talks behalf of the State’s interests.

You know my problem is since US believes itself as a superpower, as an international leader, it wants to apply its logic to whole of the world. This logic is really simple. The countries who accept State's leadership and power are friends , the countries who don't are hostile. I really have a big question. How we as people who wants peace can limit this free exercise of power by US. I'm sure US, Great Britain, Israel, China, North Korea, Pakistan, etc are unclear arms not only for humanitarian goals but also for hostile goals. What's difference between Israel and Iran? Pakistan and Iran? This question is simple because its really true. Of course, even with this official statement of North Korea (The Washington Post reports that : North Korea ...announced for the first time that it has nuclear arms and rejected moves to restart disarmament talks anytime soon, saying it needs the weapons as protection against an increasingly hostile United States.) US wont forget about Iran. They call Iran the eye of Middle-East. Just imagine Afghanistan , Iraq and Know Iran. The other countries in Middle-East are with States. Look at Saudi Arabia, There is no problem with them. Iran always has had a specific and strategic situation for States.

There is a strong stereotype among Iranian mass society that all of policies, reforms, changes in political atmosphere are happening by will of State and UK in Iran . It's a belief of normal people. You can hear it from people who are living in the villages. It’s a stereotype but it can draw for you how US and UK interventions during the recent history of Iran have made this strong belief for people.

And...I'm so worry about my country. We are tired from war and revolution . We need reforms but bottom-up reforms by Iranian people and local mechanisims.

We don't want democracy by US army.

Tuesday, February 15, 2005

An Individual Who Wants A Better World For All

Who I am ?
I am an individual.
I am an Iranian.
My sex is female.

What I am doing?
I am an independent researcher.
I am studying human rights.
I am an activist.

What I am thinking about?
I am thinking about development.
I am thinking to have a positive influence on the world.
I am thinking about peace, democracy and justice.