Friday, June 26, 2009

آخرین پست

امروز ایمیلی گرفتم از فرد ناشناس که خیلی در ارتباط بود با تمام نگرانی هایی که شخص کوچک من (به عنوان شهروند ایرانی) طی دو هفته اخیر درباره ایران داشته است. نگارش متن نامه ای که به من فرستاده شده است نشان می دهد که نویسنده خطوط دلسوز است و اصلاح طلب و قصدی جز تقسیم دلسوزی اش نداشته است. او نوشته است


سلام : برای اولین بار از دیدن یک نوشته شما غمگین شدم.اگر کس دیگری اون رو می نوشت
ناراحت نمی شدم.اما انگار که از شما انتظار نداشتم. من از بعضی دوستان مقیم خارج که از موضعی فرصت طلبانه و برای توجیه و تثبیت بر گشت نا پذیری خود به داخل کشور،اوپو زیسیون نمایی می کنند خوشم نمی آید!(مثلا ...از پژوهشگران که عشق امریکا رفت داشت و با سو استفاده از موقعیتی که داشت کانال زد و به محض رسیدن به آنجا شروع کرد به نوشتن یک سلسله مقالات بی مزه و بی ارزش با هدف خراب کردن پلهای پشت سر (نوشته شما ،در باره تظاهرات ایران درست از آن طرف بام افتادن بود!انگار که شما زیادی نگران باز گش هستین و یه جور می نویسین که محافظه کاری زیادی توش موج میزنه’’: من دوست ندارم تصویر ایران را در رسانه های خارجی وقتی مردم را پلاکارد به دست نشان می دهند ."؟!ای کاش یکی از اون پلاکارد ها رو می خوندین...شما البته از سر دلسوزی نوشتید و " از اینکه در این آوردگاه خونی به گناه یا غیر گناه ریخته شود " نگران هستید.اما خیلی بی رحمانه نسبت به کسانی که در اوج نجابت به اعتراض مدنی پرداختند بی اعتنایی کردید.آنها به خیابان آمدند که به احمدی نژاد بگویند که وجود دارند و "خس و خاشاک" نیستند.خونریزی کار آنها نبود."آورد گا هی" در کار نبود که دو طرف با سلاح و یراق مشابه به نبرد بپردازند.یک طرف اعتراض مدنی می کرد ،طرف دیگر خون می ریخت(راستی اگر طرف مظلوم از شما می خواست که وکالتشان را بر عهده بگیرید باز هم همین حرف ها را می زدید؟(به نظرم هیچ چیزی نمی تواند زشتی کشته شدن فرد بیگناهی را مقدس کند" .حق با شماست اما مرتکبین این زشتی قاتلین بودند.طرفی که پرچم اعتراض سبز برافراشته بود "زشت " نبود: ''حتی اگر انتخابات باطل شود تسویه حساب ها ادامه خواهد داشت و این مردم هستند که پرداخت کنندگان واقعی هزینه های سنگین جدال هستند" اگر تقلبی رخ داده چرا نباید باطل شود؟ برگه آرا کاغذ پاره نیست ،همه رویا های ما همه هویت وشخصیت ما بود که کشته شد. مطمئن هستم اگر ایران بودید جور دیگری می نوشتید.آدم وقتی پدیده ها را از تلوزیون تماشا می کنه ،وقتی از بیرون تماشا می کنه همواره در معرض خطر بی حس شدن و کرخت شدن قرار می گیره.تمرین زیادی لازمه که این طور نشه.... در چنین شرایطی اگر موقعیتی مناسب فراهم بشه ممکنه ...برم خارج.کسی هم نمی تمونه ایراد بگیره که چرا فکر زندگی خودم هستم.اما وقتی پام به خارج رسید به خودم اجازه نمی دم که به کسانی که توی داخل هستن ایراد بگیرم که چرا دارند حتی به قیمت به خطر انداختن جان خودشان می کوشند اثبات کنند که وجود دارند .از دیدن صحنه های سبز در تلویزیون های خارج به وجد میام گریه می کنم براشون دعا می کنم)آدم وقتی در گیر یک صحنه نیست ممکنه چیزایی را ببیند که آدمای در گیر توان مشاهده آنرا ندارند اما در همان حال چیز هایی هم در این نگاه از "بیرون" از دست می رود ... یک کتاب است که بخوانید (نقل به مضمون) چون به همین بحث مر بوط می شه:کتاب راجع به اینه که وقتی بدن ها یمان را کنار می گذاریم و فقط از طریق روح هایمان با هم در شبکه تماس می گیریم چه چیزهایی از دست میرود.وقتی با بدن خودمان توی تظاهرات شرکت می کنیم و ریسک باتوم خوردن و تیر خوردن را می پذیریم شناختی از وقایع به دست می آوریم که جور دیگری به چنگ آمدنی نیست.وقتی که پیکر ما در کنار پیکردیگران قرار می گیرد و دوش به دوش دیگران "پیکر مند" می شویم


این دوست ناشناس شاید حق داشته باشد که اینگونه به نوشته اخیر من اعتراض کند. من نمی خواهم از حس هموطن پرستی ام دفاع کنم که در همان نوشته گفته بودم :’’ نیروهای نظامی و امنیتی و خصوصا ورزات کشور باید امنیت تظاهر کنندگان را فراهم کنند. حفظ جان شهروندان مسئولیت مثبت و ایجابی دولت هاست که جای کوتاهی ندارد. حق اجتماعات مسالمت آمیز در قانون اساسی ما به رسمیت شناخته شده است. در حقوق و رویه اسلامی هم مورد تایید قرار گرفته است. وزارت کشور و نیروی انتظامی می توانند این روزها با رسمیت شناختن این حق و تامین امنیت و آرامش و بهره مندی از این حق به اعتماد سازی بین مردم کمک کنند.حضور مردم حتی از سر اعتراض یک نشانه مثبت مشارکت آنها در کشورشان است. خصوصا اعتراضات اخیر که حداقل از جانب مردم نحوه تظلم خواهی دارد. آنهایی که ادبیات سیاسی کشور را تولید می کنند و یا آنهایی که این روزها مسئولیت های امنیتی به عهده دارند مواظب باشند چهره گروهی که در خیابان ها هستند را از مردمی که اعتراضشان را راهی قانونی برای مشارکت در کشورشان می دانند را به ضد انقلابی و معاند و جاسوس و غیره عوض نکنند که این امر آتش بی ثباتی را بیشتر دامن می زند و آخر اینکه همه مواظب باشیم دامنه خشم و هیجانمان آنقدر تحملمان را کم نکند که حتی نتوانیم صدای مخالف را بشنویم. دعا کنیم کشورمان در آرامش و ثبات و درک مشترک مسیر اصلاحات و توسعه را طی کند نه با خشم و هیجان و گاز اشک آور و اختلاف بین مردم و گرو ه های سیاسی ‘


امروز نمی نویسم که از آنچه نوشته ام دفاع کنم می نویسم که دفاع کنم از آنچه دیگر نخواهم نوشت . شاید این خواننده حق داشته باشد که آدمی مثل مرا ترسو بنامد. معلوم است که از زندان رفتن و تحت نظر بودن دائمی می ترسم حتی اگر تجربه بهترین زندانی دنیا را داشته باشم. اما واقعا دلیل نوشته ام ربطی به محافظه کاری و ترسم ندارد. متاسفانه در کشورمان آنقدر احساسات خفه شده و ارزش های نچسبیده و انگ های چسبیده وجود دارد که در نوشتن همواره باید مواظب باشی تا محکوم به کراهتی نشوی. وقتی خاتمی بود من روزنامه نگار بودم و فکر می کردم حرمت قسم به قلم را دادگاه مطبوعات می شکند اما بعد ها یاد گرفتم از هر طرف که بروی باز بام پریدن اینقدر کوچک است که همیشه از یک طرفش به زمین پرتت می کنند. حالا برای اینکه درد این زمین خوردن اجتباب ناپذیر را کمتر کنم ساده تر می نویسم که هم کمی از آنچه باور دارم بگویم و هم اینکه چرا دیگر در این خانه بلند فکر نخواهم کرد


این اصل انکار ناپذیر است که صدای مخالف باید شنیده شود و راه کارهای شفاف برای پاسخگویی به آن تدبیر شود. این وظیفه ایجابی دولتهاست که باید به صورت فرهنگ بین فردی در آید.قلب من هم مثل قلب میلیونها ایرانی دیگر از دیدن خشونت علیه تظاهر کنندگان شکست. حتی دیدن برخی تصاویری که نشان می داد بعضی از تظاهر کنندگان از فرط خشم و بی پناهی شاید فرد انتظامی یا بسیجی را که تنها افتاده بود را می زدند به شدت غمگینم کرد. خشونت کریه است از هر طرف به هر بهانه که باشد . برای من هم نگاه ندا آنقدر بغض آور بود که هنوز شب ها خوابش را می بینم. من هم عزادارم اما نمی دانم چرا مرسوم شده است که باید غمت را داد بزنی تا ثابت کنی مثل کسی که به ندا شلیک کرد یا سیستمی که فرد متجاوز را محاکمه نمی کند گناهکار نیستی. اما شاید فرق من و آدم هایی مثل من با خیلی ها که کشته شدن ندا دلشان را شکست این باشد که باورم این است که کشته شدن یک نفر تراژدی دردناک است اما وقتی صدها نفر کشته شوند دیگر تلخی مرگ در آمار خلاصه می شود. مثل عراق که کشته شدن هزاران نفر شد آمار در روزنامه ها. مثل افغانستان که حتی تعداد کشته شدگان فراموش می شود. به نظرم نباید برای اینکه انتقام مرگ یک نفر ده نفر صد نفر یا هزاران نفر را بگیریم جان هزاران نفر یا میلیونها نفر را به خطر بیاندازیم. این را برای این می گویم که در میان فعالان خارج از کشور کسانی هستند که الان عصبانی شده اند چرا مثلا اوباما گفته است در مساله انتخابات ایران دخالت نمی کند. شاید بعضی ها هم باشند که آرزو می کنند ای کاش بوش یا بلر بود با این مردک دیوانه سارکوزی فرانسه دست به دست هم می دادند و داد مردم را می گرفتند. یا اسم نمی برم آنهایی که گفتند اتحادیه اروپا یا سازمان ملل ایران را تحریم کند. تحریم چه اقتصادی چه سیاسی یعنی فشار بر مردم. آخرین حالتش بسته شدن سفارت هاست که یعنی مادری که می خواهد فرزندش را در غربت ببیند از فلان شهرستان کلی خرج کند برود دبی یا آنکارا و ویزای فلان کشور را بگیرد.من نمی فهمم این چه مدل وطن پرستی است که می خواهند تمام کشور را به خطر بیاندازند تا حال دولت احمدی نژاد گرفته شود. اعتراضات از قلب انتخابات شروع شد این حق مردم است که اعتراض کنند اما اعتراض به فلب انتخابات نباید باعث قلب زندگی اجتماعی سیاسی و اقتصادی مردم شود


آدم هایی مثل من چوب دو سر طلا هستند برای اینکه به سنت جریان سازی وفادار نمی مانند و دوست ندارند همیشه از یک پنجره به یک واقعه نگاه کنند. نه برای اینکه بگویند متفاوت هستند برای اینکه مدل انتقادی تلقی اشان نه خوش باوری است نه تلخ انگاری. این مدل به شدت به دنبال نسبی گرایی و پرهیز از ارزش انگاری است. آدم هایی مثل من دوست ندارند نسخه بپیچند و بگویند اگر اینطور شود حال مردم بهتر می شود. آدم های مثل من اگر در کشورشان زندانی هم شوند در خارج از کشور داد نمی زنند برای اینکه حالشان بد می شود از پروپاگاندای علیه ایران. آدم هایی مثل من خودشان را اکتیویست نمی نامند برای اینکه مثلا با جامعه مدنی کار کرده اند یا هزینه داده اند یا وب لاگ می نویسند( برای اینکه فعال اجتماعی آن است که در میان مردم شهر و روستا باشد... با آنها زندگی کند و هر لحظه از زندگی اش را صرف حل مشکلاتشان بکند) آدم های مثل انقلاب را از هر مدل و رنگش هم که باشد باور ندارند. من از انقلاب چیزی یادم نیست. اما یادم است در سالهای جنگ مدرسه می رفتم و سر من که کودکی بازیگوش بودم مقغنه سیاه چانه دار به اصطلاح سر می کردند و می گفتند دستاورد انقلاب است. من که قبل از انقلاب را تجربه نکرده بودم می پرسیدم و می شنیدم که چه یونیفرم های قشنگی می پوشیدند دختر بچه های فبل از انقلاب و با خودم می گفتم ای کاش انقلاب نمی شد تا مدرسه من تمام می شد. بعد هم که بزرگ شدیم هر جا می رفتیم کمتر می شنیدیم از آنهایی که برای انقلاب جان داده بودند یا فداکاری کرده بودند


یادم است یک وقتی که از خامی الانم خام تر بودم فکر می کردم برای مردم فداکاری کرده ام. به جای اینکه وکیل پرونده های مالی شوم شده ام مثلا روزنامه نگار یا فعال جامعه مدنی یا داوطلب یا آموزشگر.. بعدها فهمیدم این برای احساس خوبی بوده است که خودم داشته ام. فکر می کردم اگر برای آموزشگری با جهاد کشاورزی یا وزارت کشور به مراکز استان ها یا شهرستان ها یا دهستان ها را رفته ام حالا دیگر کشورم را می شناسم. فکر می کردم اگر چند روزنامه نگار و وب لاگ نویس و اصلاح طلب و دانشگاهی و فعال زنان مرا می شناسند یعنی خیلی ها مرا می شناسند. بعدها دیدم مگر چند نفرند همه این به اصطلاح جماعت فعال روشنفکر در میان هفتاد میلیون جمعیت.فکر می کردم آنهایی که برای مردم زندان می روند قهرمان مردمند و مردم آنها را برای قدردانی به خاطر می سپارند. می توانم بسیاری را مثال بزنم که فراموش شده اند. من دیده ام که مردم کسانی را به خاطر می سپارند که ارزش واقعی به زندگی آنها اضافه کرده باشد یا درد واقعی را از زندگی روزمره آنها کم کرده باشد. مثل مرحوم نمازی در شیراز که شیرازی ها او را تا همیشه به خاطر سپرده اند. مثل مرحوم ملک در مشهد که مشهدی ها به احترام از او یاد می کنند. مثل استاد شهریار که ادبیات آذری را به همه ایران نشان داد. مثل ستارخان و بافرخان ... مثل سهراب سپهری که کاشانی ها با اهل کاشانم دلشان گرم می شود. مثل پروفسور حسابی یا دکتر غریب یا مثل امیر کبیر . همه این یافته ها به آدمی مثل من کمک کرد که هر وفت خواب برم داشت که کسی شده ام با دوتا کتابی که خوانده ام یا کتابی که نوشته ام یا تعداد افرادی که دور و برم تحسینم می کنند به یاد بیاورم که کوچک زیباست اما وقتی مشتبه نشود کوچک به اندازه همه دنیاست


آدم های مثل من به مدرنیته سیاسی در ایران اعتقاد ندارند آنقدر که مدرنیته فرهنگی را باور دارند. آدم هایی مثل من تلاش نمی کنند که برای همه چیز فلسفه سیاسی ببافند در جامعه ای که سیاست زده است و آروز می کنند ای کاش کشورشان اینقدر سیاست زده نبود. چه اصراری است که همه روشنفکر سیاسی باشند. چرا وقتی تلاش می کنی تا قدمی برای کشورت برداری بدون اینکه وارد سیاست شوی متهم به محافظه کاری و ترس می شوی؟ لطفا در مورد من قضاوت ارزشی نکنید که چرا مثل بسیاری از خارج از کشور نشین ها در از آنچه اتفاق می افتد غم و خشم و امید خودم را فریاد نمی زنم یا در گاردین و ایندیپندت مطلب نمی نویسم. تلقی من متفاوتست و نقشم نیز متفاوت


دوست محترم نوشته شما کمک کرد تصمیم بگیرم دیگر در این خانه ننویسم. حتی اگر آن بالا نوشته ام ببخشید من بلند فکر می کنم اما این بلند فکر کردنم خیلی مرا در محل آسیب پذیری قرار داده است. اجازه بدهید برای آخرین بار در این دفتر بلند فکر کنم و شما را به خدایتان بسپارم. من به عنوان کسی که در خاک ایران به دنیا آمده است و در فضای بعد از انقلاب بزرگ شده است خیلی هنر کنم سعی می کنم از حب و بغض های نسل خودم دور بمانم. خیلی سعی کنم شاید کمی سواد مند شوم که چیزی بنویسم شاید کمی به تولید اندیشه در کشورم کمک کند. خیلی شانس بیاورم ممکن است اجازه دهند در یکی از دانشگاه های کشورم درس بدهم آن وقت ممکن است در کلاس درسم دانشجویانی باشند از میان طبقات مختلف مردم که شاید الهام بگیرند که به مردم کمک کنند. مثل آن بسیجی سر کلاس از من خواست کمکش کنم به هم پایگاهی هایش درس بدهد در مورد حقوق بشر بازداشت شدگان یا آن دانشجویی که می رفت در مسجد محل و برای مردان راجع به حقوق زنان صحبت می کرد. من اگر خیلی تلاش کنم و شانس بیاورم شاید یک درمانگاه حقوقی درست کنم در پایین شهر که مردمی که توان اقتصادی تامین وکیل را ندارند کمی از حقوق حقه خودشان باخبر شوند. شاید هم یک روز خدا کمک کرد یک محلی برای کودکان خیابانی درست کردم یا جایی که زنان حرفه آموزی کنند. اگر هم نتوانم برای حقوق انسانی فعالیت کنم حتی اگر بتوانم کمکی به سگ ها و گربه های شهرم بکنم باز احساس خوبی تمام وجدانم را آسوده می کند. بنابراین دوست محترم ناشناس هر کدام از ما نقش ها و رویا ها روش های متفاوتی به عنوان شهروند آن کشور داریم. نباید اصرار کنیم که همه یک مدل باشند و یک مدل غیرت ایرانی اشان را نشان دهند..من غیرت شما را زیر سئوال نمی برم تا جایی که اصلی ترین حق مرا یعنی حق حیات زیر سئوال نبرد. تفاوت آدمهایی مثل من هم نباید محدودیتی برای شما باشد. می بینید که حتی اسم افراد را در نامه اتان پاک کرده ام تا خدای ناکرده حق کسی پایمال نشود. خدا به همه ما کمک کند و ایران را سر بلند و آزاد حفظ کند

30 Comments:

At Friday, July 03, 2009, Anonymous Sohrab said...

زندگی تابلوی نقاشیست که همه رنگی توش هست... شاید شکلش مثل شکل ابراست که به شکلهای مختلف تعبیر میشه... یاد داستان پیل مولانا افتادم...
متن این دوست غریب نیست و برعکس خیلی نزدیک... این نکته رو یادمون نره که آدما علاوه بر منطق ، احساس هم دارن... من هم مثل کسانی که از نزدیک صحنه های اعتراض این مردم مظلوم رو دیدم ، احساساتم بر انگیخته شد و فریاد زدم ! شاید کمی هم از منطق دور شدیم ... چرا که درونمون آتیشی بود که داشت می سوزوندتمون...
سحر حرفات کاملا درست... متنت خیلی صمیمی بود ... تا حالا همچین متنی ازت نخونده بودم... شاید بشه گفت که تو منطقی تر گفتی... قبلا از اینکه آمار کشته ها تو ایران یه گراف بشه تو سایتهای اینترنتی ، خودمون و بزاریم جای خانواده هایی که الان عزیزشون کشته شده !!! تو تگزاس هم روی آدم بی اسلحه ، اسلحه نمی کشیدن !!! این تمدن 2500 ساله ما که اینقدر بهش می نازیم؟! موافقم که جان یک انسان ارزشی داره که نمیشه با هیچ چیزی دیگه عوضش کرد...
از این متن "تحمل مخالف" رو خوب یاد گرفتم... مرسی... تواضعت در مورد کارهایی که کردی تحسین بر انگیز... ولی من به قطعیت میگم که فردی تاثیر گذار در روند کمک به توسعه کشور بودی و هستی ... انشالله روزی رو ببینیم که کارهای بزرگتری بکنی...
من هم مثل تو نمی خوام نسخه ای بپیچم... گرچه از اینکه دیگه اینجا نتونم متنهات و بخونم ناراحتم... برای این کشور هم نمی تونم نسخه ای بپیچم... ولی فکر میکنم و دعا میکنم که ایران کره شمالی نشه... دنیای ارتباطات همه جا رو روشن کرده و جایی برای مخفی شده دزد های رای مردم نیست... باید نمرد... باید زنده موند... هر کس با توان خودش ، کمک کنه که کشور از لبه پرتگاه به ساحلی آروم بره... دوست دارم از خدا برای روح کسانی که کشته شدن آرامش بخوام و برای خانوادشون صبر... و بهشون اطمینان بدم که خونشون بی جهت ریخته نشد... مبارزات مردم با جوهر خون این جونها ثبت شد.... گرچه دردناکه ...

 
At Friday, July 03, 2009, Anonymous Anonymous said...

سلام، اول از همه بگم که سایز فونت متن خیلی کوچیکه..اگه بزرگترش کنی خیلی بهتره.
ایمیلی که این دوست نوشته بود دقیقا مثل حرف همه آدمهایی که این روزها توی خیابون بودند یا حداقل همراه این موج
بودند نمیگم موج سبز چون همه این رنگی نبودند...خیلی ها چیزهای دیگه ای می خواستند که سبزها نمی خواستند..بعضی ها انقلاب عظیمی می خواستند یا شایدم جنگی که این مردم تحملشو ندارند دیگه..همون یه بار بس بود..همیشه توی این قصه ها آدمهای تندرو هم هستند،تندرو از هر حهت...بعضی ها که از پشت صفحه های تلویزیون نقد می کنند،تصمیم می گیرند،آزادانه راجع به همه چیز قضاوت می کنند و به قول شما همه پلهارو خراب می کنند.اما من که تو ایرانم این آدما رو دوست ندارم.چرا کاری می کنید که دیگه هیچ وقت نتونید برگردید و نتونید به جز حرف زدن کاری کنید؟ چه اهمیتی داره حرفای شما؟
من کاری تو میکنی رو دوست دارم.من از راهپیمایی میلیونی مردم به وجد اومدم،از تظاهرات سکوت بیشتر..ولی چرا باید کسی بمیره و با بگیم نباید بنشینیم و باید ادامه داد..بدون رهبری که دستمونو بگیره و راه نشون بده چه اهمیتی داره؟
چرا ندا و همه کسانی که اسمشون رو هم نیدونیم بمیرن تا سر تیتر خبرها باشیم یا به قول تو حال احمدی رو بگیریم ؟ چه اهمیتی داره که یاد این روز اون هم بدون هیچ دستاوردی همیشه باقی بمونه.ندا باید می مرد که این اتفاق می افتاد یا ندا باید زنده می موند و از زندگی اش لذت می برد.

اینکار فقط به ضرر ماست، به ضرر مردم
من تورو تحسین میکنم چون میدونم همیشه خواستی که حتی شده ولی یه کار کوچیک کنی..فریاد زدن مهم نیست،کار کردن مهمه..میدونم که همیشه اینکارو کردی و هر وقت هم که لازم بشه میکنی.ما اگه همه سهم خودمونو حتی اگه خیلی کوچک هم ادا کنیم،وضعیت اران بهتر میشه.و در آخر باید بگم از اینکه دیگه بلند فکر نمیکنی خیلی ناراحتم.امیدوارم یه روزی یه جای دیگه باز بلند فکر کنی

 
At Monday, July 13, 2009, Anonymous Anonymous said...

خانوم دکتر مرانلو،خواهش می کنم مطالعه کنید... سال 79 وارد دانشکده برق دانشگاه شریف شدم... تک رقمی بودم و لوس! خیلی... سال 83 رتبه 2 کنکور فوق برق-الیک شدم و بازم شریف رفتم... بازم لوس وحالا مغرور...سال 86 امریکا اومدم تا مهندسی سیستم بخونم تو ام آ(ی) تی... نشد، یعنی رام ندادن... مسئول بررسی وضعیت علمی متقاضیان تحصیل دانشکده گفت: بی سواد. اومدم ایران بعد رفتم نجف اما لال... فقط در حد ضروریات حرف می زدم... 28 روز نجف بودم فقط فکر می کردم رو همون جمله... بعد از اون اومدم ایران ... با دختری که اصلا نمی شناختمش و فقط تو مراسم معرفی دیده بودمش ازدواج کردم ... خیلی ساده ... اونقدر آروم بود(هست) که بازم احساس می کردم تغییری تو زندگیم نیافتاد... تا به اصرار اومدیم امریکا ... اینجا تو واشینگتون در موسسه تحقیقات توسعه شهری، مدیر فنی شدم... بعد از اون احساس بد خروج از دانشگاه ام تا آلان که تنها خارجی مدیر در موسسه هستم تقریبا 3سال می گذره... .... همه اینها تا اینجا؛ مطلب قبلی تون واقعا دقیقا همون حس بی سواد دانشگاه ام رو بهم داد. با اطمینان می گم که همه پست هاتون رو خوندم... واقعا اگه به یه "خط فکری" به قول همسرم در نوشته هاتون نگاه کنیم قطعا اون پست نوشته شده توسط شماست اما خالی از افکاری که شما با اون فکر می کنید ، تحلیل می کنید... ای کاش این کامنت رو همسرم می نوشت که خیلی خوب مینویسه نه من که همیشه نوشتنم ضعیف بوده اما من با این نگارش واقعا ضعیفم می خواستم این موضوع رو به شما یاد آور بشم که یه پست چند خطه شما به اندازه بزرکترین اتهام زندگیم - بی سواد - واقعا اذیتم کرد..... دوستداران شما امیر حسین و آزاده،واشینگتون

 
At Monday, July 13, 2009, Blogger Sahar Maranlou said...

امیر حسین و آزاده

ممنون از اینکه مطالب مرا می خوانید و متاسفم از اینکه برداشتتان از خواندن این پست شما را آزرده است. واقعا منظوری که شما به آن اشاره کرده اید را نداشته ام. موضوع این جمله (خیلی سعی کنم شاید کمی سواد مند شوم که چیزی بنویسم شاید کمی به تولید اندیشه در کشورم کمک کند) خودم هستم بدون هیچ تواضعی یا شکسته نفسی... علتش هم این است که تلاشم برای سواد مند شدن اصولا از همتایان خودم (از هر قاره ای که باشند) خیلی کمتر است. آن مدیر دانشگاه که آن حرف را به شما زده است شما و موقعیت شما را نفهمیده است چون کسی که در آن مملکت رتبه یک رقمی می آورد قطعا هم تلاشگر است هم باسواد. اینکه می گویید این خط فکری همه پست های من است خیلی نگرانم می کند که چرا مدل نوشتنم این تداعی را برای شما می کند. لطفا توضیح بیشتری دهید به من در نوشته های بعدی ام کمک می کند

 
At Tuesday, July 14, 2009, Anonymous Anonymous said...

واقعا شگفت زده شدم از دیدن کامنت محترمانه شما.واقعا ممنونم که خوندید و پاسخ دادید...فکر می کردم این جوری بشه... قبول دارم که در نگارش ضعیفم... اولا ببخشید که سریع جواب ندادم متاسفم...ثانیا ممنونم از محبتی که به من و آزاده داشتید و ما رو خیلی خوشحال کردید...ما یه ایرانی در امریکا داریم که اتفاقا تو ایران من سر کلاس هاشون می رفتم در دانشگاه مفید- دکتر دادگر- که اتفاقا اونم سایتتون رو میبینه... دکتر الآن در هاروارد و چند تا موسسه و دانشگاه کار پژوهشی روی مدل اقتصاد اسلامی میکنه... جون تو امریکا واقعا دنبال ترمیم مدل های اقتصادی شون هستند... کلمه "خط فکری" که آزاده گفت رو شاید از جمله های دکتر بود. میدونید که این مفهوم در مدلهای اقتصادی،فنی،سیاسی و... خیلی اهمیت داره . اینکه تو هر کاری دنبال خط فکری باشیم میشیم کیهان اما بنظرم برایند جهت گیریها هر کسی همون خط فکری میشه. شاید اشتباه باشه ولی بقول دکتر مشایخی استاد سیستم های دانشگاه شریف اولین کار در تصحیح یک سیستم شناخت جهت گیری های سیستم هستش. پس به دنبال جهتگیریهای شما گفتم که این نوشته در راستای خط فکری شما نیست نه اینکه همراستاست... عمیقا دوست ندارم مردم کشورمو غمگین - حداقل قلبا - تو خیابونها ببینم... شهادت نداها رو ببینم،بقول شما که خیلی ظریف گفتید آمار شهدا رو بحای اسمهاشون بشنوم... نمی دونم می تونم احساسم رو خوب بگم اما می خوام بگم... آزاده هر شب از وقتی که افتخار بودن باهاشو دارم نماز شب میخونه... اما از چند شب قبل از انتخابات تا همین الآن زمان نمازو دعاش چند برابر شده تا اونجا که این شب ها هر شب صدای آرام دعای کمیل رو می شنوم و خوابم می گیره و خیلی وقتها در بین اون خوابم میگیره... وقتی آزاده آروم قرآن میخونه یاده مادرم میفتم یاد ایران یاد خونه پدریمون تو پاسداران... اما صحنه های سرکوب و شکنجه مردم و زخمی شدن و شهادت مردممون وقتی با یاد دردنامه زینب حجاریان، بی طاقتی های خانوم محتشمی سوزنامه های قاطمه شمس- همسر تنها فرزند زنده خانواده شهدای جلائی پور - ترکیب میشه انگاری قلبمو دارن چنگ میزنن، انگاری می بینم که همه عزیزامو یه جا و تو یه لحظه از دست دادم،انگار یتیم شدم . شنبه با عماد-خاتمی- صحبت می کردم، می گفت پدرش ناراحتی کمرش بیشتر شده می گفت تنها در اتاقش بیشتر راه می رود با ما کمتر صحبت می کند. نمی خندد. عماد همیشه سر حال خیلی بی حال بود چرا؟ باور کنیداز "درد مشترک"مان ... اما بقول دکتر کاتوزیان از دل غم شورش هویدا میشود نه آزادی... خانوم دکتر مرانلو من مهندسی خوانده ام و شما حقوق، پس خیلی چیزی از "مرحله گذار" نمی دانم اما شما می دانید، حتما مطالعه و تحقیق داشته اید مبانی آنرا آموخته اید، می فهمیدش، برای مدل ایرانیش متممی دارید. مطمئن هستم که چنین است و الا این کامنت را نمی نوشتم... من با همه ضعفم در مبانی و مفاهیم این ساختار پیچیده، معتقدم ما الآن در مرحله گذار هستیم یعنی یک "فرصت ویژه" که باید شناختش و بعد به آن نزدیک شد... پس عدم درک این فضا "هزینه فرصتها" را به ما تجمل می کند...پس بقول دکتر کاتوزیان با روح غمناک -که داریم- نمی توانیم به آزادی برسیم. بنظرم راه تشویق به ماندن باید باشد به هر نحو حتی اگر از ما بیشتر شهید شود...مگه شهادت آرزوی همه ما نیست... مگه راهمون رو راه حق نمی دونیم.... این عرایضم بود در مورد نوشته موصوف شما.... اما از مطلب اول کامنت شما دلم گرفت اونجا که گفتید:"متاسفم از اینکه برداشتتان از خواندن این پست شما را آزرده است" ... برداشت من همان بود که گفتم و آن را با صدای بلند تکرار می کنم... سحر مرانلو می فهمد شرایط را، میشناسد راه را پس پست پیشینش احساس ترحم شدید لحظه ای او بود نه خط فکری همیشگی اش. ممنونم از آزاده عزیزم که در نوشتن این کامنت کمکم کرد. منتظر کامنت شما در بیان "خط فکری" هستم. دوست شماامیر حسین - 14جولای،واشینگتون

 
At Wednesday, July 15, 2009, Blogger Sahar Maranlou said...

برای آزاده و امیرحسین

اول بگویم که آرامش نماز آزاده خیلی به دلم نشست. امیدوارم دوستی اش با نیایش پایداری ابدی داشته باشد و التماس دعا

من البته تمام حرف های شما را قبول دارم و ممنونم که از من به نحوی تعریف کردید. اما واقعا بگویم پست آخر من حرف هایی بود که همیشه می خواستم بزنم نه برای آنها که مرا می شناسند و اعتماد دارند بیشتر برای آنهایی که مرا نمی شناسند و شاید هم اعتمادی نداشته باشند از برادران گرفته تا دوستان غربت نشینی که اعتدالم را به حساب دیگری می گذارند. من به مدرنیته سیاسی در کشورمان اعتقادی ندارم و فکر می کنم باید تا می شود روی فرهنگ کار کرد. این خلاصه مطلب من بو

من انشالله باز می نویسم. وب لاگ نویسی فراغت خاطر بیشتری می خواهد که الان برای تحصیل ندارم. شاید بعد ها وب سایت داشته باشم که مقاله هایش کمی جدی تر از حدیث نفس های وب است.

شما هر دو خوب بمانید و با امید

 
At Thursday, July 16, 2009, Anonymous Anonymous said...

ای کاش در ایران می بودم,ای کاش عزیزانم در کنارم می بودند، پدرم مادرم خواهرم. مادرم را سخت در آغوش می گرفتم و دستان پدرم را به تعظیم می بوسیدم. در این چند سال تلخ زندگی در غربت که تنها دلیلم برای ماندن، امیر- بهترین دوست همراه و همرازم - است، تنها نوشتن برای دوستانم دل آرامم است. میدونم کامنت، جای درد و دل و "حدیث نفس" نیست؛ اما چراییش را نه، نمی دونم... بگذریم! این اولین و آخرین کامنت من و یا شاید هم امیر در وبلاگ ساده اما پر احساس شماست. وبلاگی که از خوندن "پست"هاش بی اختیار به وجد میام. جدا به قلم آزاد شما به عنوان یک ایرانی افتخار می کنم. کامنت "سهراب" اهمیت شما رو و تاثیر گذاریتون رو بخوبی برامون ترسیم کرد. اما با تو دوست نادیده آشنایم، که امیدوارم جزو اولین شاگردانت در دانشگاههای ایران باشم، می خواهم کمی راحتتر سخن بگویم؛ اساتید من در ایران اثرات ناشی از شناخت متقابل رو در کیفیت گفت و گو معجزه آسا می دونستن. من به این اعجاز اعتقاد دارم... هنگامی که از دانشکده شیمی دانشگاه شریف در مقطع ارشد فارغ التحصیل شدم25 سال بیشتر سن نداشتم. هنوز پایان تحصیلاتم را جشن نگرفته بودم که اراده پروردگار، پدرم و مادرم و خواهرم را در سانحه رانندگی از من گرفت. با اصرار زیادم، تنها به زندگی ادامه دادم. روزهای سخت تنهایی من. اونجا برای اولین بار خدا رو حس کردم. امیر شرحی داد از آشناییمون.با "دختری که اصلا نمی شناخت". امیر همیشه خیلی ساکته اما وقتی اون شب کامنت اولشو دیدم یاد روز اول دیدارمون افتادم. جوانی مصمم اما خسته! شهادت می دهم و تصدیق می کنم حال امیر رو بعد از خوندن مطلب شما، اونجا که رو به من کرد و آرام اما پر درد گفت "دکتر دیگه چرا؟" و من چیزی برای گفتن نداشتم، داشتم؟ و امروز که هنوز جوابی به آن نشنیده ام،جسارت می کنم و همچون دوران تحصیلم شرمسار اما محکم عرض می کنم:"استاد نفهمیدم!"؛ نمی فهمم چگونه می شود که در مقام تصدیق امیر برآمدید و مرقوم فرمودید:"من البته تمام حرف های شما را قبول دارم". حال آنکه اگر چنین است پس تعبیر امیر که گفت:"پست پیشین (شما) احساس ترحم شدید لحظه ای بود نه خط فکری همیشگی شما".مرانلوی عزیزم به من حق بدهید که معنای تصدیق شما را "نفهمم" و سخت منتظر باشم بر چرایی آن. امید موفقیت تحصیلیت را صمیمانه از پروردگارم- خدای دلهای شکسته- مسئلت دارم. تنهاترین دوستت آزاده

 
At Friday, July 17, 2009, Blogger Sahar Maranlou said...

آزاده جان

خیلی از شنیدن از دست دادن عزیزانت دلتنگ شدم. می توانم کمی درک کنم که چقدر تحملش سخت بوده است و هست اما خدا را شکر که جفتی داری که جای خالی خانواده ات را پر می کند.

من منظور شما و امیرحسین را از جهت گیری فکری می فهمم. به نظرم البته استراتژی های افراد همیشه بر اساس آنچه شما خط فکری می خوانید نیست. شاید آنچه من و شما می خواهیم یکی باشد اما استراتژی هایمان در زمان و مکان متفاوت فرق می کند و به نظرم این کاملا منطقی و دور از خطر احساساتی شدن در انتخاب مدل الگوی فکری امان است. بنابراین شاید اگر من شهروند سوییسی بودم طور دیگری می نوشتم. منظورم کارکرد عملی مدل فکری مان است. از آشنایی شما و امیر حسین خوشحال شدم می توانید به ما از طریق ایمیل در تماس باشید.
راستی یک نکته: هنوز دکتر نشده ام و باز ممنون از کلمات مهربان

 
At Friday, July 17, 2009, Blogger Sahar Maranlou said...

smaranlou@hotmail.com

 
At Sunday, July 19, 2009, Anonymous جوات موات ایران said...

اخرین اخبار تقلب سبز منتشر شد

 
At Thursday, August 20, 2009, Anonymous Anonymous said...

Great article and very interesting blog :)

------------------------------------------
Free Poker Money - Sign up $50 bankroll

 
At Friday, August 21, 2009, Blogger Unknown said...

با سلام خدمت استاد مارانلو
برای اولین بار بود که وبلاگ شمارو دیدم و آخرین پست تون رو مطالعه کردم و بسیار خوشحال از موضعگیری کاملا منطقی شمادر باره مسائل جاری مملکت و با آشنایی که از شما داشتم برایم کاملاطبیعی بود که با اینکه در وسط معرکه نیستید و مسائل را از دور رصد می نمایید بواسطه نظام فکری منطقیتان به تحلیلهای پخته می رسید. خوشحالم از اینکه مدتی هرچند کوتاه شاگرد شما بودم. امیدوارم هرجاکه هستید تندرست و پیروز باشید

 
At Wednesday, August 26, 2009, Anonymous فریده قاسمی said...

باسلام.از شما برای شرکت در فراخوان جمعی ختم قرآن کریم دعوت می شود .
شما می توانید با اعلام آمادگی در بخش نظرات http://dokhtekong.blogsky.com/ یا /www.kongwomen.com یک جزء از سی جزء قرآن کریم را انتخاب نمایید و پس از تایید شماره جزء انتخابی شما از سوی نگارنده در بخش نظرات وبلاگ تان،اقدام به تلاوت آن و شراکت در کسب ثواب نمائید.
رساندن این خبر به دیگر بزرگواران یعنی ترویج فرهنگ خواندن قرآن و عمل به آن... آغاز ماه پرخیر و برکت رمضان بر شما مبارک...

 
At Wednesday, September 09, 2009, Anonymous Anonymous said...

sahar تایید شده ، آشکار چهارشنبه 18 شهریور 88 12:49 اگه تموم دردهای دنیا رو نردبون کنن باز دست هیچکس به سقف دلتنگی من نمیرسه....

 
At Wednesday, September 09, 2009, Blogger Sahar Maranlou said...

چی تایید شده؟ چرا اینقدر دلتنگی؟ من معنی کامنت شما را نمی فهمم. لطفا توضیح دهید

 
At Wednesday, September 09, 2009, Blogger Sahar Maranlou said...

آقای محسن !
ممنون از کامنت. من هم تجربه خیلی خوبی از همه شما در مفید داشتم. شاد و کامروا باشید

 
At Thursday, September 10, 2009, Anonymous antitahrif said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At Tuesday, September 29, 2009, Blogger Unknown said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At Thursday, January 21, 2010, Anonymous Anonymous said...

Good day, sun shines!
There have were times of hardship when I didn't know about opportunities of getting high yields on investments. I was a dump and downright pessimistic person.
I have never thought that there weren't any need in big initial investment.
Now, I feel good, I begin take up real money.
It's all about how to select a correct companion who uses your money in a right way - that is incorporate it in real deals, and shares the income with me.

You may get interested, if there are such firms? I'm obliged to answer the truth, YES, there are. Please get to know about one of them:
http://theinvestblog.com [url=http://theinvestblog.com]Online Investment Blog[/url]

 
At Monday, January 17, 2011, Anonymous nasim a. said...

خانم دکتر سلام
من از دانشجویان شما هستم
امیدوارم باز هم بتونیم از تجربیات با ارزش شما استفاد کنیم
پیروز باشید
نسیم. ع

 
At Wednesday, March 06, 2013, Anonymous Anonymous said...

Becаuse the aԁmin of thіѕ web page is woгκіng, no question vегу rapidly it will be renowned, due to
its quаlitу сontents.

Αlso visit my ωeblog; trailer rental baton rouge

 
At Wednesday, March 06, 2013, Anonymous Anonymous said...

Ηi would you mind stаting which blog platform you're working with? I'm looking
tο staгt my own blog ѕoon but I'm having a hard time deciding between BlogEngine/Wordpress/B2evolution and Drupal. The reason I ask is because your design seems different then most blogs and I'm lоoking for something сompletely unіque.

P.S Apologies for being off-topic but I hаd to ask!


Check out my page: www.rentzio.com

 
At Thursday, March 28, 2013, Anonymous Anonymous said...

Amazing! Its in fact remarkable article, I have got much clear idea regarding from this
article.

my blog; ロレックスコピー

 
At Friday, March 29, 2013, Anonymous Anonymous said...

Does your website have a contact page? I'm having a tough time locating it but, I'd like to send
you an email. I've got some ideas for your blog you might be interested in hearing. Either way, great website and I look forward to seeing it develop over time.

Here is my webpage - monrabitllenc.blogspot.com

 
At Saturday, March 30, 2013, Anonymous Anonymous said...

I'd like to find out more? I'd want to find out some additional information.


Here is my web page ... 激安プラダ バッグ

 
At Sunday, March 31, 2013, Anonymous Anonymous said...

Hey this is kinda of off topic but I was wondering if blogs
use WYSIWYG editors or if you have to manually code with HTML.
I'm starting a blog soon but have no coding experience so I wanted to get guidance from someone with experience. Any help would be greatly appreciated!

My web site - ロレックスコピー

 
At Friday, May 17, 2013, Anonymous Anonymous said...

Τhаnks for every οtheг іnfοгmatіνe site.
Where elѕe may I get that type оf info wrіtten in
such а рerfеct means? I have а venture thаt Ι аm simρly now
operаting on, and I havе bееn on the look out fог such іnformation.


Feel free to vіѕit my blog :: Kentucky Vacation Rentals Lexington

 
At Tuesday, May 21, 2013, Anonymous Anonymous said...

This hаs made mе contemplate if there's a couple of places I could do things in a more focused way.

Feel free to surf to my web-site :: http://onlinelatestmovie.com

 
At Thursday, May 23, 2013, Anonymous Anonymous said...

I'm not sure exactly why but this web site is loading incredibly slow for me. Is anyone else having this issue or is it a issue on my end? I'll check back later and
see if the problem still exists.

Visit my weblog: polo ralph lauren outlet

 
At Tuesday, March 08, 2016, Blogger Unknown said...

Students become empty with the resources and also lack of skills for completing their essays.That time they think about best essay writing services for completing their work easier.

 

Post a Comment

<< Home