Friday, June 26, 2009

آخرین پست

امروز ایمیلی گرفتم از فرد ناشناس که خیلی در ارتباط بود با تمام نگرانی هایی که شخص کوچک من (به عنوان شهروند ایرانی) طی دو هفته اخیر درباره ایران داشته است. نگارش متن نامه ای که به من فرستاده شده است نشان می دهد که نویسنده خطوط دلسوز است و اصلاح طلب و قصدی جز تقسیم دلسوزی اش نداشته است. او نوشته است


سلام : برای اولین بار از دیدن یک نوشته شما غمگین شدم.اگر کس دیگری اون رو می نوشت
ناراحت نمی شدم.اما انگار که از شما انتظار نداشتم. من از بعضی دوستان مقیم خارج که از موضعی فرصت طلبانه و برای توجیه و تثبیت بر گشت نا پذیری خود به داخل کشور،اوپو زیسیون نمایی می کنند خوشم نمی آید!(مثلا ...از پژوهشگران که عشق امریکا رفت داشت و با سو استفاده از موقعیتی که داشت کانال زد و به محض رسیدن به آنجا شروع کرد به نوشتن یک سلسله مقالات بی مزه و بی ارزش با هدف خراب کردن پلهای پشت سر (نوشته شما ،در باره تظاهرات ایران درست از آن طرف بام افتادن بود!انگار که شما زیادی نگران باز گش هستین و یه جور می نویسین که محافظه کاری زیادی توش موج میزنه’’: من دوست ندارم تصویر ایران را در رسانه های خارجی وقتی مردم را پلاکارد به دست نشان می دهند ."؟!ای کاش یکی از اون پلاکارد ها رو می خوندین...شما البته از سر دلسوزی نوشتید و " از اینکه در این آوردگاه خونی به گناه یا غیر گناه ریخته شود " نگران هستید.اما خیلی بی رحمانه نسبت به کسانی که در اوج نجابت به اعتراض مدنی پرداختند بی اعتنایی کردید.آنها به خیابان آمدند که به احمدی نژاد بگویند که وجود دارند و "خس و خاشاک" نیستند.خونریزی کار آنها نبود."آورد گا هی" در کار نبود که دو طرف با سلاح و یراق مشابه به نبرد بپردازند.یک طرف اعتراض مدنی می کرد ،طرف دیگر خون می ریخت(راستی اگر طرف مظلوم از شما می خواست که وکالتشان را بر عهده بگیرید باز هم همین حرف ها را می زدید؟(به نظرم هیچ چیزی نمی تواند زشتی کشته شدن فرد بیگناهی را مقدس کند" .حق با شماست اما مرتکبین این زشتی قاتلین بودند.طرفی که پرچم اعتراض سبز برافراشته بود "زشت " نبود: ''حتی اگر انتخابات باطل شود تسویه حساب ها ادامه خواهد داشت و این مردم هستند که پرداخت کنندگان واقعی هزینه های سنگین جدال هستند" اگر تقلبی رخ داده چرا نباید باطل شود؟ برگه آرا کاغذ پاره نیست ،همه رویا های ما همه هویت وشخصیت ما بود که کشته شد. مطمئن هستم اگر ایران بودید جور دیگری می نوشتید.آدم وقتی پدیده ها را از تلوزیون تماشا می کنه ،وقتی از بیرون تماشا می کنه همواره در معرض خطر بی حس شدن و کرخت شدن قرار می گیره.تمرین زیادی لازمه که این طور نشه.... در چنین شرایطی اگر موقعیتی مناسب فراهم بشه ممکنه ...برم خارج.کسی هم نمی تمونه ایراد بگیره که چرا فکر زندگی خودم هستم.اما وقتی پام به خارج رسید به خودم اجازه نمی دم که به کسانی که توی داخل هستن ایراد بگیرم که چرا دارند حتی به قیمت به خطر انداختن جان خودشان می کوشند اثبات کنند که وجود دارند .از دیدن صحنه های سبز در تلویزیون های خارج به وجد میام گریه می کنم براشون دعا می کنم)آدم وقتی در گیر یک صحنه نیست ممکنه چیزایی را ببیند که آدمای در گیر توان مشاهده آنرا ندارند اما در همان حال چیز هایی هم در این نگاه از "بیرون" از دست می رود ... یک کتاب است که بخوانید (نقل به مضمون) چون به همین بحث مر بوط می شه:کتاب راجع به اینه که وقتی بدن ها یمان را کنار می گذاریم و فقط از طریق روح هایمان با هم در شبکه تماس می گیریم چه چیزهایی از دست میرود.وقتی با بدن خودمان توی تظاهرات شرکت می کنیم و ریسک باتوم خوردن و تیر خوردن را می پذیریم شناختی از وقایع به دست می آوریم که جور دیگری به چنگ آمدنی نیست.وقتی که پیکر ما در کنار پیکردیگران قرار می گیرد و دوش به دوش دیگران "پیکر مند" می شویم


این دوست ناشناس شاید حق داشته باشد که اینگونه به نوشته اخیر من اعتراض کند. من نمی خواهم از حس هموطن پرستی ام دفاع کنم که در همان نوشته گفته بودم :’’ نیروهای نظامی و امنیتی و خصوصا ورزات کشور باید امنیت تظاهر کنندگان را فراهم کنند. حفظ جان شهروندان مسئولیت مثبت و ایجابی دولت هاست که جای کوتاهی ندارد. حق اجتماعات مسالمت آمیز در قانون اساسی ما به رسمیت شناخته شده است. در حقوق و رویه اسلامی هم مورد تایید قرار گرفته است. وزارت کشور و نیروی انتظامی می توانند این روزها با رسمیت شناختن این حق و تامین امنیت و آرامش و بهره مندی از این حق به اعتماد سازی بین مردم کمک کنند.حضور مردم حتی از سر اعتراض یک نشانه مثبت مشارکت آنها در کشورشان است. خصوصا اعتراضات اخیر که حداقل از جانب مردم نحوه تظلم خواهی دارد. آنهایی که ادبیات سیاسی کشور را تولید می کنند و یا آنهایی که این روزها مسئولیت های امنیتی به عهده دارند مواظب باشند چهره گروهی که در خیابان ها هستند را از مردمی که اعتراضشان را راهی قانونی برای مشارکت در کشورشان می دانند را به ضد انقلابی و معاند و جاسوس و غیره عوض نکنند که این امر آتش بی ثباتی را بیشتر دامن می زند و آخر اینکه همه مواظب باشیم دامنه خشم و هیجانمان آنقدر تحملمان را کم نکند که حتی نتوانیم صدای مخالف را بشنویم. دعا کنیم کشورمان در آرامش و ثبات و درک مشترک مسیر اصلاحات و توسعه را طی کند نه با خشم و هیجان و گاز اشک آور و اختلاف بین مردم و گرو ه های سیاسی ‘


امروز نمی نویسم که از آنچه نوشته ام دفاع کنم می نویسم که دفاع کنم از آنچه دیگر نخواهم نوشت . شاید این خواننده حق داشته باشد که آدمی مثل مرا ترسو بنامد. معلوم است که از زندان رفتن و تحت نظر بودن دائمی می ترسم حتی اگر تجربه بهترین زندانی دنیا را داشته باشم. اما واقعا دلیل نوشته ام ربطی به محافظه کاری و ترسم ندارد. متاسفانه در کشورمان آنقدر احساسات خفه شده و ارزش های نچسبیده و انگ های چسبیده وجود دارد که در نوشتن همواره باید مواظب باشی تا محکوم به کراهتی نشوی. وقتی خاتمی بود من روزنامه نگار بودم و فکر می کردم حرمت قسم به قلم را دادگاه مطبوعات می شکند اما بعد ها یاد گرفتم از هر طرف که بروی باز بام پریدن اینقدر کوچک است که همیشه از یک طرفش به زمین پرتت می کنند. حالا برای اینکه درد این زمین خوردن اجتباب ناپذیر را کمتر کنم ساده تر می نویسم که هم کمی از آنچه باور دارم بگویم و هم اینکه چرا دیگر در این خانه بلند فکر نخواهم کرد


این اصل انکار ناپذیر است که صدای مخالف باید شنیده شود و راه کارهای شفاف برای پاسخگویی به آن تدبیر شود. این وظیفه ایجابی دولتهاست که باید به صورت فرهنگ بین فردی در آید.قلب من هم مثل قلب میلیونها ایرانی دیگر از دیدن خشونت علیه تظاهر کنندگان شکست. حتی دیدن برخی تصاویری که نشان می داد بعضی از تظاهر کنندگان از فرط خشم و بی پناهی شاید فرد انتظامی یا بسیجی را که تنها افتاده بود را می زدند به شدت غمگینم کرد. خشونت کریه است از هر طرف به هر بهانه که باشد . برای من هم نگاه ندا آنقدر بغض آور بود که هنوز شب ها خوابش را می بینم. من هم عزادارم اما نمی دانم چرا مرسوم شده است که باید غمت را داد بزنی تا ثابت کنی مثل کسی که به ندا شلیک کرد یا سیستمی که فرد متجاوز را محاکمه نمی کند گناهکار نیستی. اما شاید فرق من و آدم هایی مثل من با خیلی ها که کشته شدن ندا دلشان را شکست این باشد که باورم این است که کشته شدن یک نفر تراژدی دردناک است اما وقتی صدها نفر کشته شوند دیگر تلخی مرگ در آمار خلاصه می شود. مثل عراق که کشته شدن هزاران نفر شد آمار در روزنامه ها. مثل افغانستان که حتی تعداد کشته شدگان فراموش می شود. به نظرم نباید برای اینکه انتقام مرگ یک نفر ده نفر صد نفر یا هزاران نفر را بگیریم جان هزاران نفر یا میلیونها نفر را به خطر بیاندازیم. این را برای این می گویم که در میان فعالان خارج از کشور کسانی هستند که الان عصبانی شده اند چرا مثلا اوباما گفته است در مساله انتخابات ایران دخالت نمی کند. شاید بعضی ها هم باشند که آرزو می کنند ای کاش بوش یا بلر بود با این مردک دیوانه سارکوزی فرانسه دست به دست هم می دادند و داد مردم را می گرفتند. یا اسم نمی برم آنهایی که گفتند اتحادیه اروپا یا سازمان ملل ایران را تحریم کند. تحریم چه اقتصادی چه سیاسی یعنی فشار بر مردم. آخرین حالتش بسته شدن سفارت هاست که یعنی مادری که می خواهد فرزندش را در غربت ببیند از فلان شهرستان کلی خرج کند برود دبی یا آنکارا و ویزای فلان کشور را بگیرد.من نمی فهمم این چه مدل وطن پرستی است که می خواهند تمام کشور را به خطر بیاندازند تا حال دولت احمدی نژاد گرفته شود. اعتراضات از قلب انتخابات شروع شد این حق مردم است که اعتراض کنند اما اعتراض به فلب انتخابات نباید باعث قلب زندگی اجتماعی سیاسی و اقتصادی مردم شود


آدم هایی مثل من چوب دو سر طلا هستند برای اینکه به سنت جریان سازی وفادار نمی مانند و دوست ندارند همیشه از یک پنجره به یک واقعه نگاه کنند. نه برای اینکه بگویند متفاوت هستند برای اینکه مدل انتقادی تلقی اشان نه خوش باوری است نه تلخ انگاری. این مدل به شدت به دنبال نسبی گرایی و پرهیز از ارزش انگاری است. آدم هایی مثل من دوست ندارند نسخه بپیچند و بگویند اگر اینطور شود حال مردم بهتر می شود. آدم های مثل من اگر در کشورشان زندانی هم شوند در خارج از کشور داد نمی زنند برای اینکه حالشان بد می شود از پروپاگاندای علیه ایران. آدم هایی مثل من خودشان را اکتیویست نمی نامند برای اینکه مثلا با جامعه مدنی کار کرده اند یا هزینه داده اند یا وب لاگ می نویسند( برای اینکه فعال اجتماعی آن است که در میان مردم شهر و روستا باشد... با آنها زندگی کند و هر لحظه از زندگی اش را صرف حل مشکلاتشان بکند) آدم های مثل انقلاب را از هر مدل و رنگش هم که باشد باور ندارند. من از انقلاب چیزی یادم نیست. اما یادم است در سالهای جنگ مدرسه می رفتم و سر من که کودکی بازیگوش بودم مقغنه سیاه چانه دار به اصطلاح سر می کردند و می گفتند دستاورد انقلاب است. من که قبل از انقلاب را تجربه نکرده بودم می پرسیدم و می شنیدم که چه یونیفرم های قشنگی می پوشیدند دختر بچه های فبل از انقلاب و با خودم می گفتم ای کاش انقلاب نمی شد تا مدرسه من تمام می شد. بعد هم که بزرگ شدیم هر جا می رفتیم کمتر می شنیدیم از آنهایی که برای انقلاب جان داده بودند یا فداکاری کرده بودند


یادم است یک وقتی که از خامی الانم خام تر بودم فکر می کردم برای مردم فداکاری کرده ام. به جای اینکه وکیل پرونده های مالی شوم شده ام مثلا روزنامه نگار یا فعال جامعه مدنی یا داوطلب یا آموزشگر.. بعدها فهمیدم این برای احساس خوبی بوده است که خودم داشته ام. فکر می کردم اگر برای آموزشگری با جهاد کشاورزی یا وزارت کشور به مراکز استان ها یا شهرستان ها یا دهستان ها را رفته ام حالا دیگر کشورم را می شناسم. فکر می کردم اگر چند روزنامه نگار و وب لاگ نویس و اصلاح طلب و دانشگاهی و فعال زنان مرا می شناسند یعنی خیلی ها مرا می شناسند. بعدها دیدم مگر چند نفرند همه این به اصطلاح جماعت فعال روشنفکر در میان هفتاد میلیون جمعیت.فکر می کردم آنهایی که برای مردم زندان می روند قهرمان مردمند و مردم آنها را برای قدردانی به خاطر می سپارند. می توانم بسیاری را مثال بزنم که فراموش شده اند. من دیده ام که مردم کسانی را به خاطر می سپارند که ارزش واقعی به زندگی آنها اضافه کرده باشد یا درد واقعی را از زندگی روزمره آنها کم کرده باشد. مثل مرحوم نمازی در شیراز که شیرازی ها او را تا همیشه به خاطر سپرده اند. مثل مرحوم ملک در مشهد که مشهدی ها به احترام از او یاد می کنند. مثل استاد شهریار که ادبیات آذری را به همه ایران نشان داد. مثل ستارخان و بافرخان ... مثل سهراب سپهری که کاشانی ها با اهل کاشانم دلشان گرم می شود. مثل پروفسور حسابی یا دکتر غریب یا مثل امیر کبیر . همه این یافته ها به آدمی مثل من کمک کرد که هر وفت خواب برم داشت که کسی شده ام با دوتا کتابی که خوانده ام یا کتابی که نوشته ام یا تعداد افرادی که دور و برم تحسینم می کنند به یاد بیاورم که کوچک زیباست اما وقتی مشتبه نشود کوچک به اندازه همه دنیاست


آدم های مثل من به مدرنیته سیاسی در ایران اعتقاد ندارند آنقدر که مدرنیته فرهنگی را باور دارند. آدم هایی مثل من تلاش نمی کنند که برای همه چیز فلسفه سیاسی ببافند در جامعه ای که سیاست زده است و آروز می کنند ای کاش کشورشان اینقدر سیاست زده نبود. چه اصراری است که همه روشنفکر سیاسی باشند. چرا وقتی تلاش می کنی تا قدمی برای کشورت برداری بدون اینکه وارد سیاست شوی متهم به محافظه کاری و ترس می شوی؟ لطفا در مورد من قضاوت ارزشی نکنید که چرا مثل بسیاری از خارج از کشور نشین ها در از آنچه اتفاق می افتد غم و خشم و امید خودم را فریاد نمی زنم یا در گاردین و ایندیپندت مطلب نمی نویسم. تلقی من متفاوتست و نقشم نیز متفاوت


دوست محترم نوشته شما کمک کرد تصمیم بگیرم دیگر در این خانه ننویسم. حتی اگر آن بالا نوشته ام ببخشید من بلند فکر می کنم اما این بلند فکر کردنم خیلی مرا در محل آسیب پذیری قرار داده است. اجازه بدهید برای آخرین بار در این دفتر بلند فکر کنم و شما را به خدایتان بسپارم. من به عنوان کسی که در خاک ایران به دنیا آمده است و در فضای بعد از انقلاب بزرگ شده است خیلی هنر کنم سعی می کنم از حب و بغض های نسل خودم دور بمانم. خیلی سعی کنم شاید کمی سواد مند شوم که چیزی بنویسم شاید کمی به تولید اندیشه در کشورم کمک کند. خیلی شانس بیاورم ممکن است اجازه دهند در یکی از دانشگاه های کشورم درس بدهم آن وقت ممکن است در کلاس درسم دانشجویانی باشند از میان طبقات مختلف مردم که شاید الهام بگیرند که به مردم کمک کنند. مثل آن بسیجی سر کلاس از من خواست کمکش کنم به هم پایگاهی هایش درس بدهد در مورد حقوق بشر بازداشت شدگان یا آن دانشجویی که می رفت در مسجد محل و برای مردان راجع به حقوق زنان صحبت می کرد. من اگر خیلی تلاش کنم و شانس بیاورم شاید یک درمانگاه حقوقی درست کنم در پایین شهر که مردمی که توان اقتصادی تامین وکیل را ندارند کمی از حقوق حقه خودشان باخبر شوند. شاید هم یک روز خدا کمک کرد یک محلی برای کودکان خیابانی درست کردم یا جایی که زنان حرفه آموزی کنند. اگر هم نتوانم برای حقوق انسانی فعالیت کنم حتی اگر بتوانم کمکی به سگ ها و گربه های شهرم بکنم باز احساس خوبی تمام وجدانم را آسوده می کند. بنابراین دوست محترم ناشناس هر کدام از ما نقش ها و رویا ها روش های متفاوتی به عنوان شهروند آن کشور داریم. نباید اصرار کنیم که همه یک مدل باشند و یک مدل غیرت ایرانی اشان را نشان دهند..من غیرت شما را زیر سئوال نمی برم تا جایی که اصلی ترین حق مرا یعنی حق حیات زیر سئوال نبرد. تفاوت آدمهایی مثل من هم نباید محدودیتی برای شما باشد. می بینید که حتی اسم افراد را در نامه اتان پاک کرده ام تا خدای ناکرده حق کسی پایمال نشود. خدا به همه ما کمک کند و ایران را سر بلند و آزاد حفظ کند

Thursday, June 18, 2009

بدون تیتر

این روزها من هم مثل بسیاری از هموطنانم نگرانم. از اینکه هر روز شهرم تهران را در اخبار ببینم در حالی که جمعیت زیادی در خیابان ها شعار می دهند لذتی نمی برم. من دوست ندارم تصویر ایران را در رسانه های خارجی وقتی مردم را پلاکارد به دست نشان می دهند . من از اینکه در این آوردگاه خونی به گناه یا غیر گناه ریخته شود می ترسم. از اینکه با گذاشتن اسم شهید بر جان از دست رفته جوانی که می توانست زندگی بخش باشد جان دادنش را برای اهداف سیاسی مقدس می کنند می ترسم. به نظرم هیچ چیزی نمی تواند زشتی کشته شدن فرد بیگناهی را مقدس کند. از اینکه تسویه حساب ها و کینه های تاریخی دامن همه مردم را بگیرد می ترسم. از اینکه کشورمان بین خودی ها و غیر خودی ها یا سبزها و غیر سبزها یا شهر نشین ها و روستایی نشین ها یا احمدی نژادی ها و موسوی ها و کروبی ها و رضایی ها و رفسنجانی ها تقسیم شود واقعا می ترسم.از ترس نوشتن برای سبکی دل نیست بلکه برای اینکه اگر خواننده ای به این دفتر سر می زند از دریچه دیگری به وقایع اخیر نگاه کند

در ابتدا بگویم حتی اگر انتخابات باطل شود تسویه حساب ها ادامه خواهد داشت و این مردم هستند که پرداخت کنندگان واقعی هزینه های سنگین جدال هستند. من از خودم می پرسم چه گزینه ای می تواند نتیجه کم هزینه تر این وضعیت باشد. خوب انتخابات باطل شود و دوباره انتخابات برگزار شود و موسوی رای بیاورد آن وقت مطمئن هستم طرفداران احمدی نژاد اعتراض می کنند که در انتخابات تقلب شده است یا شکل اعتراض خود را به نحوه دیگری عوض می کنند. نمی شود هم به خواست مردمی که اعتراض می کنند بی تفاوت بود. حتی اگر باور کنیم چند میلیون بالا شهر نشین و یا شهر بزرگ نشین هستند باز هم به ادعای وزارت کشور بیشتر از سیزده میلیون نفر به موسوی رای داده اند و حالا باور دارند که تقلب شده است و این نگرانی تفلب از دامنه گروه طرفداران موسوی و کروبی فراتر رفته است به یک گفنگوی اجتماعی مبدل شده است.سئوال اصلی من این است که چگونه می توان بحران امروز در کشور را با یک ساز و کار دموکراتیک حل کرد که هم اعتماد و احساسات مردم آسیب نبیند و هم دامنه تسویه حساب های بین جناحی به سال های بعد نکشد. من واقعا نمی دانم و نمی پسندم هم کسانی که ذوق نظریه پردازی اشان هم در این شرایط گل کرده است برای اینکه تا به حال وب سایت های زیادی را خوانده ام از مخالفین غربت نشین تا طرفداران کاندیداها و بسیجی ها و ... تحلیلی متفاوت که هم کارشناسی باشد و هم از منظر عمل گرایی بتواند به کاهش درد مردمان کمک کند نیافتم. واقعا نمی دانم اما می دانم که یک کشور مان به لحاظ سیاسی و فرهنگی و اقتصادی تاب تغییر شرایط موجود حتی اگر برگزاری یک انتخابات دیگر باشد را ندارد. دوم اینکه مهمترین استراتژی به نظرم در این روزها کمک به درک مشترک بین گروه های سیاسی و مردمی برای حفظ منافع ملی کشورست ضرورتش هم نگاهی به کشورهای همسایه است. اول افعانستان و عراق بود حالا پاکستان هم به آن اضافه شده است. سوم اینکه نیروهای نظامی و امنیتی و خصوصا ورزات کشور باید امنیت تظاهر کنندگان را فراهم کنند. حفظ جان شهروندان مسئولیت مثبت و ایجابی دولت هاست که جای کوتاهی ندارد. چهارم اینکه حق اجتماعات مسالمت آمیز در قانون اساسی ما به رسمیت شناخته شده است. در حقوق و رویه اسلامی هم مورد تایید قرار گرفته است. وزارت کشور و نیروی انتظامی می توانند این روزها با رسمیت شناختن این حق و تامین امنیت و آرامش و بهره مندی از این حق به اعتماد سازی بین مردم کمک کنند. پنجم اینکه حضور مردم حتی از سر اعتراض یک نشانه مثبت مشارکت آنها در کشورشان است. خصوصا اعتراضات اخیر که حداقل از جانب مردم نحوه تظلم خواهی دارد. آنهایی که ادبیات سیاسی کشور را تولید می کنند و یا آنهایی که این روزها مسئولیت های امنیتی به عهده دارند مواظب باشند چهره گروهی که در خیابان ها هستند را از مردمی که اعتراضشان را راهی قانونی برای مشارکت در کشورشان می دانند را به ضد انقلابی و معاند و جاسوس و غیره عوض نکنند که این امر آتش بی ثباتی را بیشتر دامن می زند و آخر اینکه همه مواظب باشیم دامنه خشم و هیجانمان آنقدر تحملمان را کم نکند که حتی نتوانیم صدای مخالف را بشنویم. دعا کنیم کشورمان در آرامش و ثبات و درک مشترک مسیر اصلاحات و توسعه را طی کند نه با خشم و هیجان و گاز اشک آور و اختلاف بین مردم و گرو ه های سیاسی

Friday, May 08, 2009

وقتی زن و شوهر ها به هم محرم می شوند



وقتی عکس موسوی و همسرش زهرا رهنورد را در دست هم دیدم و سیل کامنت هایی که از تبلیغاتی بودن این عکس سخن می گفت با خودم فکر کردم که عجب مملکتی داریم که حتی محرمیت زن و شوهر و یا نزدیکی آنها در حد دست گرفتن باعث هیجان افکار عمومی می شود. البته جالب است که اولین تصویر زوجیت یکی از مقامات کشورمان را در حد امروزی (نمی دانم دست گرفتن دیروز هم بوده است) دید. من که برای اولین بار در زندگیم که بیشتر بعد از انقلاب بوده است چشمم به جمال به رخ کشاندن احترام و علاقه بین یک آقای مسئول و خانمش روشن می شد

شاید مردم حق داشته باشند که هیجان زده شوند آن هم در کشوری که حتی در تلویزون و سینما جایی که باید تصویرگر زندگی واقعی مردم باشد زن ها با حجاب کامل شب را تا صبح کنار همسرشان سر می کنند. البته این فقط تقصیر اداره سانسور و به هم ریختگی مرز حریم خصوصی افراد در کشورمان نیست که بیشتر ناشی از فرهنگی است که حتی از دیدن چنین عشوه های غریبی به هیجان می آید. در آن فرهنگ بیشتر دست زن را قبل از ازدواج می گیرند که جای حرمت نوازش را پر می کند و بعد از ازدواج این سنت حسنه روز به روز کمتر و کمتر می شود . در آن فرهنگ این عشوه ها ممکن است به رفتار ضد اخلاق حسنه در عموم تعبیر شود. چنان که سالهایی را به خاطر داریم که نیروی انتظامی دست در دست هم گرفتن را نشانه گناه می دانست و آنها که دست گرفته بودند باید برگه محرمیتشان را آماده در جیب می داشتند. حتی وقتی خبر از قهر دولتی نبود مردم آنقدر چشمشان به ندیدن عادت کرده بود که دیدن آزارشان می دید

حالا این عکس دست در دست خانم و اقای کاندیداتوری ریاست جمهوری هر چه که باشد یا ژست تبلیغاتی یا تکرار عادتی که بین این زن و شوهر وجود دارد یا تقلید از اوباما و همسرش که نزدیکی آنها در رای آوردن کمک بسیاری کرد انشالله که مبارک است به عنوان وقتی که زن و شوهرها بالاخره بعد از انقلاب به هم محرم شدند

Friday, May 01, 2009

نمی خواهم مرثیه سرایی کنم برای دختری که می گفت بی گناه است


امروز اولین خبری که مثل آب سرد بر سرم ریخت این بود که دلارا دارابی به خاطر قتلی که در زمان ١٧ سالگی وی رخ داده بود نا گهانی در زندان رشت اعدام شد.در حالی که طبق آیین نامه اجرایی اجرای احکام وکیل باید در اجرای حکم باشد تا آخرین درخواستهای موکلش را بشنود. این سنت غافلگیری دنیا با اعدام های بی خبر خلاف قانون است که حداقل آگاهی و حضور وکیل را در مراسم اعدام ضروری می داند

من نمی خواهم اینجا باز از زشتی اعدام نوجوانان در ایران بگویم. من حتی نمی خواهم مرثیه سرایی کنم برای دختری که می گفت بی گناه است و حسش را با رنگ ها و نقاشی هایش تقسیم کرده بود. تنها آرزویم برای دلار این است که روحش آرام باشد و دنیا را به آدم هایی که انتقام را به بخشش ترجیح می دهند ببخشد. اما می خواهم به اعتراض به اعدام دلارا به دستگاه قضایی به فعالان حقوق بشر به رسانه ها به جمعیت های مذهبی اعتراض کنم

اعتراضم به دستگاه قضایی البته تکراری است. ایران به عنوان عضو ميثاق بين‌المللی حقوق مدنی و سياسی, و ,پيمان‌نامه حقوق کودک متعهد است که افرادی را که در هنگام ارتکاب جرم زير ١٨ سال بوده‌اند، اعدام نکند. اما طی ده سال گدشته حداقل ١٨ مجرم نوجوان را که در هنگام ارتکاب جرم زير ١٨ سال بوده‌اند، اعدام شده اند. من می دانم که در دستگاه قضایی کشور افراد و کمیته های هستند که برای حمایت از حقوق کودک تلاش شبانه روزی می کنند. من می دانم حتی آقای شاهرودی مخالف این قصه است. اما نمی دانم چرا هنور قوه قضاییه نمی تواند در این باره به یک رویه واحد و منسجم برسد

من با احترام به تمام کسانی که برای نجات متهمین به اعدام داوطلبانه فعالیت می کنند مخصوصا آسیه امینی و دوستانش فکر می کنم بین هدف گذاری برای کمپین مخالف اعدام و تلاش نجات یک فرد خاص باید تفاوت جدی گذاشت. می خواهم به برخی از فعالین حقوق بشر و رسانه ها اعتراض کنم که سیاست گذاری های نادرستشان درواقع شرایط را بدتر کرده است چرا که واقعیات حقوقی و فرهنگی ایران در سیاست گذاری های کمپین های مخالف اعدام دیده نمی شود. اولین واقعیت این است که قصاص قاعده اصلی مجازات اسلامی در جرم قتل است. این یعنی اولین مرجع نجات مجرم/متهم محکوم به اعدام ولی دم یا خانواده مقتول هستند. مطابق این قاعده کمپین های مخالف اعدام یا رسانه ها در هر مورد خاص باید هدف اصلی خود را تشویق خانواده مقتول به بخشش بدانند. اما سانتی مانتالیست بودن این کمپین ها باعث می شود که درک خانواده مقتول ( هدف واقعی) فراموش شود و فرشته سازی متهم/ مجرم قصه ای که ما ایرانی ها عاشقش می شویم جای آن را بگیرد. در پرونده دلارا این امر به خوبی دیده شد. در آخرین روزها وکیل دلارا از همه افراد تاثیرگذار و رسانه ها خواست که برای رضایت گرفتن از خانواده ولی دم که از خانواده های فرهنگی و معتبر رشت هستند اقدام کنند. در صورتی که طی دو سالی که اطلاع رسانی درباره دلارا جریان داشت احترام و درک درد و حس خانواده مقتول که در این ماجرا مادر خود را را از دست داده بودند به فراموشی سپرده شده بود. شما خودتان را جای خانواده مقتول بگذارید. مادرتان کشته می شود و فرد متهم که به نظر شما مجرم است می شود فرشته بیگناه ,هنرمند با احساسی که اعدامش ( حق شما مطابق دین و عرف) گناه نابخشوده ای می شود. در واقع درد شما که ابدی است فراموش می شود و نجات قاتل از استیفای حق شما جای آن را می گیرد. من یادم است که اعدام فاطمه پژوه در سال گذشته برای همین کوتاهی در درک درد خانواده مقتول خصوصا از طرف رسانه ها تسریع شد. عبدالصمد خرمشاهی وکیل فاطمه پژوه گفته بود که مادر مقتول به دنبال قصاص فاطمه نبود و نظرش این بود که فاطمه در زندان بماند و قصاص نشود. یکی از اساتید حقوق دانشگاه تهران به من گفت که چند شب قبل از اعدام فاطمه در خانه ولی دم بودند برای کسب رضایت که اتفاقا داشتند به نتیجه هم می رسیدند که شبکه تلویزونی صدای آمریکا برنامه ای در این زمینه پخش می کند و آنها را به قدری عصبانی می کند که حتی فکر بخشش را فراموش می کنند

ولی اعتراض اصلی من به افراد تاثیرگذار و جمعیت های خیریه و مذهبی است که توصیه قرآن را به بخشش فراموش می کنند و تلاشی برای نجات افراد محکوم نمی کنند. مطمئن هستم اگر فلان حاج اقای معتبر یا وزیر یا حتی مرجع تقلید خانواده مقتول را به بخشش تشویق کنند یا مثلا در نماز جمعه ها از دردشان بگویند و یا حمایت شان کنند که اگر ببخشند علاوه بر نیکی در رفتار از امتیاز اجتماعی یا اقتصادی یا فرهنگی برخوردار می شوند تعداد اعدام ها کمتر می شود.منظورم از این بحث تلاش برای ترویج فرهنگ بخشش در ایران است. چرا که خانواده مقتول حق خود را انتقام می دانند و اجتماع هم از آنها انتظار دارد که مجرم را به کیفر برساند. اساسی ترین راه حل برای مقابله با فرهنگ انتقام ترویج فرهنگ عفو و بخشش است

Thursday, April 23, 2009

کنفرانس ژنو و یک تحلیل متفاوت

در مقدمه باید بگویم با اینکه بی بی سی فارسی را به سایر شبکه های خارج از کشور ترجیح می دهم برای اینکه به نظرم کارکنان فارسی زبانش خیلی برای آن زحمت می کشند و برنامه های اجتماعی و فرهنگی اشان خیلی به دل بینندگان می نشیند. اما برخی اوقات از تحلیل های خبری اشان نا امید می شوم. حرف های کلی که در برخی موارد شبیه تحلیل های صدای آمریکا و سایر شبکه های لوس آنجلسی می شوند و من آرزو می کنم ای کاش تحلیل های اخبار سیاسی بی بی سی فارسی بیشتر شبیه تحلیل اخبار بی بی سی انگلیسی بود که از نظر کارشناسی قابل اعتماد تر است. بهر حال امیدوارم بی بی سی فارسی از کلی گویی و قضاوت های ارزشی به جای نظرات کارشناسی و تحلیل های دقیق و علمی در امان بماند که نشانه مناسبی برای یک رسانه خبری حرفه ای نیست

دلیل این نقد دوستانه تحلیل برنامه صفحه دوم بی بی قارسی امروز بود که به صحبت آقای احمدی نژاد در کنفرانس دوربان دو و ترک سالن از طرف تعدادی از نمایندگان کشورهای غربی اختصاص داشت. البته من هم به عنوان میهمان به برنامه دعوت شده بودم اما شب ضبط برنامه آنقدر حالم بد شد که به هیج وجه توان شرکت در گفتگو را نداشتم. سایر کارشناسان برنامه بیشتر اعلام کردند که چرا آقای احمدی نژاد طوری صحبت کرده است که نمایندگان کشورهای غربی سالن را ترک کرده اند و تکرار همان حرف هایی که همواره در برنامه های خارج از کشور می شنویم

تحلیل من از این ماجرا البته یک تحلیل حقوقی است که با آنچه کارشناسان برنامه بی بی سی فارسی گفتند تفاوت دارد. اول اینکه موضوع کنفرانس ژنو در باره نژاد پرستی و بیشتر بازنگری برنامه عمل مصوب در کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان بوده است . در کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان مساله فلسطین و اسرائیل یکی ار محورهای اصلی بحث بود آنقدر که در اعلامیه پایانی کنفرانس گنجانده شد. اصلا دلیلی که آمریکا و اسرائیل کنفرانس ژنو را بایکوت کردند اعتراض و نگرانی از این مساله بود که مساله نژاد پرستی دولت اسرائیل دوباره مانند دوربان مورد تاکید قرار گیرد. اسرائیلی ها البته این بار آماده تر بودند. چند هفته قبل از ژنو کنفرانسی علیه نژاد پرستی برگزار کردند و اسامی بزرگ دعوت شدند که در واقع به روبارویی با کنفرانس ژنو بپردازند. می خواهم بگویم پرداختن به مساله اسرائیل در واقع یک پیش زمینه تاریخی و حتی حقوقی داشته است

دوم اینکه ترک سالن از طرف کشورهای برخی از کشورهای غربی به نظر من خلاف اصل احترام به حق آزادی بیان است که در غرب به عنوان یک ارزش کلیدی ارائه می شود. توجه کنید که تبادل نظر مخصوصا فرهنگ تحمل و گفتگو از جمله محورهای اصلی کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان بوده است. ناگفته پیداست که نمایندگان کشورها همواره با این فرض در کنفرانس های جهانی شرکت می کنند که صداهای مخالف به هر حال شنیده خواهد شد. حالا در کنفرانسی درباه نژاد پرستی رئیس جمهور کشوری از خاور میانه اعلام می کند که دولت اسرائیل یک دولت نژاد پرست است. مثل اینکه در کنفرانس های بین المللی درباه حقوق بشر نماینده آمریکا ایران به نقض گسترده حقوق بشر محکوم کند. اما اتفاقی که در ژنو می افتد بسیار متفاوت از اصول پذیرفته شده در گفتگو های بین المللی است اینکه نمایندگان کشورهایی که همواره از تجمل و مدارا می گویند سالن را ترک می کنند. از نظر حقوقی ادعایی که این نمایندگان کرده اند که صحبت رئیس جمهوری ایران ناقض حق آزادی بیان بوده است چرا که عبارات ایشان مبتنی بر نفرت بوده است را درست نمی دانم برای اینکه ا صولا موضوع کنفرانس یعنی نژاد پرستی در زبان انگلیسی بار نقرت را تلقی می کند. همینطور وقتی موضوع کنفرانس نژاد پرستی است و دولت ها برای اضهار نظر دعوت شده اند چطور می توان حق آزادی بیان دولتی را برای محکوم کردن دولت دیگر زیر سئوال برد

سوم اینکه ترک سالن از طرف نماینده کشور مخالف در تاریخ گفتگوهای بین المللی نمونه های قابل ارائه ای دارد. اخیرا به عنوان مثال رئیس جمهور ترکیه به اعتراض دادن وقت کمتر در مقایسه با وقتی که به اسرائیل داده شده بود سالن کنفرانس را ترک کرد. ولی ایشان فقط کشور خودشان را نمایندگی می کردند

البته بحث کارشناسی در این باره می تواند به موارد مشابه دیگری هم بپردازد که در حوصله این مطلب نیست. حالا به یک هیات حقوق بین الملل دانشگاهی قول داده ام که تحلیل مفصل تری بنویسم که در یکی از نشریات مرتبط انگلیسی زبان چاپ شود و اگر شد حتما اینجا هم لینکش را می گذارم

Friday, March 20, 2009

حاجی فیروزه سالی یه روزه

من داشتم این شعر مولانا رو می خوندم که می گه عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد...عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا که یکی از دوستان لینک پیام تبریک اوباما رو واسه نوروز برام فرستاد. خوب راستش اولش حساساتی شدم بعد غرور ملی ام گل کرد و بعدش با خودم گفتم آدم باهوشی یا مشاورین باهوش داره که پیامش و موقع عید فرستاده . والله نمی دونم این بابا واقعا هوای ما رو داره یا نه. همسر بنده می فرمان که باید از این آدم حذر داشت . یه دوست با حالی هم داریم از اوگاندا که می گن سیاستمدارانی که مثل خوانندها برو و بیا دارن در عمل یه جوره دیگه می شن. والله عقل ما که قد نمی ده ... خدا خودش بهتر می دونه... حالا از این افاضات که بگذریم باید بگیم حاجی فيروزه، بعله!سالی يه روزه، بعله!عيد نوروزه، بعله! سالی يه روزه، بعله! ارباب خودم بزبز قندی .....ارباب خودم چرا نمی خندی؟

Tuesday, February 03, 2009

برف


سرتاسر انگلستان را برف پوشانده است . برفی که در هیجده ساله گذشته بی سابقه بوده است. نکته قابل توجه اینکه همه در اینجا دستپاچه شده اند چرا که فرهنگ باران آنها را با برف بیگانه کرده است

Friday, January 30, 2009

درباه هنر

دیشب افتتاحیه نمایشگاه هنر در خاور میانه در گالری ساچی لندن بود که من هم با دوست عزیزم سحر که در ارتباط با هنر کار می کند رفتم. این آقای ساچی یا به عبارتی ساعتچی یک عراقی ثروتمند است که ارزش هنر معاصر را در گالری اش به رخ دنیا می کشد. نکته ای که بیش از همه چیز توجه من که یک بیننده معمولی بودم را به خود جلب کرد تکرار واقعیتی بود که می دانستم. این که تعریف هنر به نظر من عوض شده است. هنر دیگر آن استعداد یا تلاش یا خلاقیت نیست. هنر در دنیای امروز بازاری است. اگر دیروز بازار یعنی دیوار خانه های ثروتمندان امروز بازار گالری های غربی و روشنفکران خوش تیپی است که از بساط روشنفکری اشان فقط قهوه و سیگار باقی مانده است. به نظر من بسیاری از هنرمندان ایرانی که نماینده هنر معاصر ایرانی در غرب هستند از مزیت در ایران بودن خود و توجه سیاسی که به ایران می شود به نفع پول و شهرت استفاده می کنند. اگر زن هم باشند که شانس بیشتری در جلب توجه بیننده غربی دارند. مثلا در نمایشگاه دیشب آثار حجمی زن جوانی از ایران بود که درباره تن فروشی در تهران بودند. این به اصطلاح مجسمه ها بدن چاق زنان بی سری را به تصویر کشیده بودند که تمرکز اصلی بدنشان بر عضویی بود که می فروختند. وقتی این آثار را دیدم به سحر دوستم گفتم که اگر این آثار در ایتالیا ساخته می شد احتمالا هیچ ارزش هنری نداشت اما چون صدای ایرانی در آن شنیده می شود طالب بین المللی دارد. یکی از بدترین کارها آثار دو نقاش ایرانی بود که مثلا جشن عروسی در ایران را به تصویر کشیده بود. من نقاش نیستم اما نقاشی که به دل بشیند زیاد دیده ام . به نظرم این آثار می توانست کار بچه ای دوازده ساله برای کلاس نقاشی اش باشد و نمی دانم چطور این نقاشی که فقط راوی تفکیک جنسی زن و مرد در بسیاری از مجالس عروسی ایرانی است تحسین بیننده غربی را خود جلب کرده است. نکته دیگر من این است که آیا این هنرمندان عزیز هموطن که ایرانی بودنشان به آنها کمک به سزایی می کند تا مشهور و ثروتمند شوند قسمت کوچکی از این شهرت و ثروت را با جوانان ایرانی که یا استعداد هنری دارند یا علاقه به هنر تقسیم می کنند. هنرمندان جوان بسیاری هستند در شهر های کوچک که حتی نمی دانند در تهران چه خبر است چه رسد دسترسی به اینترنت و زبان بین المللی برای اینکه مثلا در لندن یا نیویورک چه می گذرد. مطمئن هستم که بسیاری از این به اصطلاح هنرمندان فراموش می کنند از کجا شروع کرده اند و چگونه می توانند به سایر هنرمندان کمک کنند. برای همین من به ابتکاراتی که در ارتباط با حمایت از هنرمندان جوان می شود خیلی اعتقاد دارم و احترام می گذارم. به دوستم سحر که برای سازمان جادوی ایران کار می کند گفته ام که شغل خوبی دارد چرا که می تواند بدون های و هوی های سیاسی یا بین المللی به هنرمندان بدون نام کمک کند. این سازمان سعی می کند از ثروت و ارتباط کسانی که با هنر سر و کار دارند استفاده کند تا هنرمندان جوان از آموزش و امکانات مورد نظر بهره جویند. آروز می کنم ماموریت این سازمان تعهد شخصی بسیاری از هنرمندان مشهور کشورمان هم شود

Wednesday, January 28, 2009

character

When wealth is lost, nothing is lost;
When health is lost, something is lost;
When character is lost, all is lost.


Motto over the wall of a school in Germany

Monday, January 12, 2009

نقض گسترده حقوق بین الملل در غزه


طی یک ماه گذشته به اینترنت دسترسی نداشتم وگرنه زودتر در باره نقض گسترده حقوق بین الملل در غزه می نوشتم. به گزارش الجزيره شمار کشته شدگان از زمان آغاز حملات اسرائیل به نوار غزه تاكنون به بیش از نهصد فلسطینی و شمار زخمي‌ها بیشتر از سه هزار نفر رسيده است. ناگفته پیداست که بیشتر کشته شدگان را زنان و کودکان به خود اختصاص داده اند.مسلم است که حمله اسرائیل به جمعیت غیر نظامی در غزه مصداق جنا یات جنگی است. چرا که تناسبي ميان حمله اسراييل و میزان تلفات و خسارات نيست. اسراييل ادعا می کند هدف حمله به غزه محو حماس به منظور تضمين امنيت است اما حتي اگر ادعای اسراييل راست باشد و بخواهد از خود در پاسخ حملات حماس دفاع کند باز مطابق اصول حقوق بین الملل باید دفاع با حمله برابري كند. شمار بالای کشته شدگان غیر نظامی در غزه نشان می دهد که حمله اسرائیل تجاوز آشکار به حقوق بین الملل بشردوستانه است. این حقوق پاسداری از غيرنظاميان را وظیفه طرفين متخاصم می داند. تا کنون بسیاری از نهادهای بین المللی جنایات اسرائیل را محکوم کرده اند اما مطابق حقوق بین الملل وظیفه اصلی به عهده شوراي امنيت است. به نظرم این شورا تا کنون فقط بیانیه مطبوعاتی داده است در صورتی که وظیفه دارد با صدور قطعنامه های مکرر و تهدید اسرائیل را مجبور به توقف حملات و همچنین جبران خسارت وارده در غزه کند. البته من شخصا از اینکه حساسیت بین المللی به وضعیت فلسطین ایجاده شده است خوشحالم. بسیاری از سازمان های بین المللی اسرائیل را محکوم کرده اند. در اکثر کشورهای دنیا تظاهراتی علیه این جنایات صورت گرفته است. در لندن بیش از پنجاه هزار نفر خواستار آتش بس فوری در غزه شدند. من صحبت شهردار سابق را در این تظاهرات قبول دارم چرا که گفته بود"دولت بریتانیا و اتحادیه اروپا اهرم های اقتصادی لازم برای متوقف کردن این آدم کشی انبوه را دارند." (منبع بی بی سی فارسی) به نظرم دولت ایران به عنوان یکی از حامیان فلسطین باید از طریق بستر حقوق بین الملل بشر دوستانه فعالیت جدی تری داشته باشد. اگر من جای دولت بودم به جای قسمتی از هزینه های تبلیغات گسترده در شهرها درباره آنچه در غزه اتفاق می افتد تیمی از حقوقدانان خبره ایرانی که با حقوق بشر دوستانه آشنایی دارند را منجسم می کردم تا به رایزنی با نهادهای بین المللی بپردازند. این اعتقاد را دارم که رایزنی های تخصصی کمک بیشتری به وضعیت غزه می کند تا اظهار نظرهای کلی.

Monday, December 15, 2008

پرواز

در فرودگاه کوالامپور - مالزی هستم منتظر پرواز به لندن ... آدم ها می آیند و می روند و من از تماشای شباهت آن ها به همدیگر لذت می برم. این پست را می نویسم چون از نشستن نزدیک به چهارده ساعت در هواپیما خوشم نمی آید و از الان دلشوره اش به دلم نشسته وب لاگ نویسی کمک می کند تا ترسم را فراموش کنم

Thursday, November 27, 2008

حسین درخشان حق دارد


این روزها بحث داغ ایرانی سازمان های بین المللی مدافع حقوق بشر درباره بازداشت حسین درخشان است کسی که عنوان پدر وب لاگ فارسی را دارد. من شخصا از افرادی مثل حسین درخشان خیلی بیشتر از نظریه پردازان وزارت اطلاعات می ترسم. به نظرم کارشناسان وزارت اطلاعات حداقل مدراکی را گردآوری می کنند قبل از اینکه اتهامی را گمانه زنی کنند اما حسین درخشان با وجدانی آسوده اتهام خیانت به افرادی زد که در داخل و خارج ایران برای ایران فعالیت می کردند.البته می توانم حدس بزنم که چرا حسین یک دفعه تغییر جهت داد اما فکر نمی کنم الان که او در بازداشت است زمان مناسبی برای قضاوت درباره اهداف شخصی اش باشد. صادقانه بگویم که آدم های مثل حسین درخشان در وب لاگستان فارسی کم نیستند. کسانی که اصول حق آزادی بیان را نمی شناسند و از نوشتن فقط اتهام و تحقیر و توهین را می شناسند. بهر حال اکنون که او بازداشت است بسیاری می پرسند که آیا باید برای آزادی اش کاری کرد یا نه مخصوصا با توجه به اینکه حسین درخشان بسیار بد نام است و دل خیلی ها با بازداشتش خنک شده است. در این گیر و دار هم بعضی ازسازمان های بین المللی به شدت نگران هستند که او برای جرم جاسوسی برای اسرائیل اعدام شود که به نظرم بعید است. چرا که مجازات جاسوسی در قانون اعدام نیست و پرونده اخیر فردی که برای جاسوسی اسرائیل اعدام شد آن طور که در خبرها آمده بود به دلیل همکاری آن فرد با بخش نظامی بوده است. بهر حال از منظر حقوق بشری باید بگویم حتی یک جانی باید از حقوق محاکمه عادلانه برخوردار شود یعنی شهروندى كه مورد اتهام قرار گرفته است، حق دارد آزادانه در يك دادگاه صالح، بى‏طرف و مستقل از خود دفاع کند. این حق همچنین شامل حق منع بازداشت يا حبس خودسرانه، حق اطلاع از علل بازداشت، حق برخورداري از وكيل؛ حق حضور فوري نزد قاضي به منظور بررسي مشروعيت بازداشت ، منع شكنجه و برخورداري از محاكمه‌ علني، حق بهره‌مندي از اصل برائت، حق اطلاع فوري از ماهيت و دلايل اتهام و حق دفاع از خود می شود.اين حق، در اعلاميه جهانى حقوق بشر و كنوانسيون هاى جهانى مورد تاييد قرار گرفته است. قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران اصول 32، 34، 35،36،37، 38 و39 از اين حق دفاع كرده است. حسین درخشان حق دارد از حقوق برخورداری از محاکمه عادلانه برخوردار شود حتی اگر بدنام تر از خود شیطان باشد

Thursday, November 06, 2008

صلوات اجباری

تصویر فاکسی که می بینید در یک ایمیل دسته جمعی گرفتم که ممکن است شما هم در صندوق ایمیل تان دیده باشید. نمی دانم که واقعی است یا نه اما می دانم چنین دستورالعملی اگر واقعی باشد خلاف عقل و قانون و شرع است. به نظرم اگر کسی دین را بشناسد می تواند سادگی این اصل را درک کند که نمی شود دستورالعمل داد که دانش آموزان را به فرستادن صلوات های بیشتر مجبور کرد. من که یاد مینی بوس های بین روستاها افتادم که در آغازصلوات برای سلامتی راننده و آمرزش اموات فرستاده می شود. حالا تصور کنید اگر همه راه کسی دیگران را به صلوات فرستادن دعوت کند چه اتفاقی می افتد. احتمالا همه با شنیدن دعوت به صلوات تکراری یا به خنده می افتند یا فحش می دهند که طرف آن ها را به حال خودشان بگذارد. جالب است این صلوات اجباری شوخی برادر کوچک تر من در آغاز سفرهای تابستانی امان بود. باور کنید در ابتدا حتی مادر بزرگ عاشق صلوات بلند صلوات می فرستاد در حالی که ما در عالم کودکی به سادگی اش ریز می خندیدیم اما بعد که برادرم کوتاه نمی آمد و برای هر چیزی درخواست صلوات می کرد مادر بزرگم به خنده می افتاد و بیشتر اگر برادر جان ادامه می داد مادربزرگ عصبانی به زبان شیرین ترکی- فارسی متلکی بارش می کرد که ما از خنده منجر می شدیم. در واقع همه هدف بازی عصبانی کردن پیرزن بیچاره و شنیدن متلکش بود. خدا ما را ببخشد

Friday, October 24, 2008

اگر دنیا می توانست رای دهد

روزنامه اکونومیست در مطلبی تحت عنوان اگر دنیا می توانست رای دهد نشان داده است که تعداد طرفداران اوباما برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برتری قابل توجهی بر طرفداران مک کین دارد. البته اینکه چه کسی جام ریاست جمهوری آمریکا را ببرد برای دنیا اهمیت دارد. علتش هم این است که دنیا نمی تواند برای چهار سال آینده هم بهای حماقت های دولت آدمی مانند بوش را بدهد. اما واقعا فرد یا شخص رئیس جمهور چقدر می تواند در گرماگرم سیاسی کاری آمریکایی مستقل بماند. من از اوباما بیشتر از مک کین خوشم می آمد. بیشتر برای اینکه متفاوت بود. اینکه ببینم آمریکایی که دم از برابری می زند چه گونه از کاندیداتوری یک سیاه پوست استقبال می کند. اما وقتی ستاد انتخاباتی اوباما بیانیه داد که ایشان مسلمان نیست بلکه مسیحی است فهمیدم که برابری مفهومی ندارد. چرا که اگر جامعه آمریکایی رنگ پوست ایشان را تحمل کند تفاوت مذهب را تاب نمی آورد. از طرفی وقتی کالین پاول، وزیر خارجه سابق آمریکا از باراک اوباما پشتیبانی کرد امیدم برای تفاوت جدی در سطح سیاست خارجی آمریکا کم رنگ تر شد. پاول مردی است که خون هزاران عراقی را بر دست های خود دارد و از طرفداران گسترش امپراطوری آمریکایی است. به نظرم اوباما اگر پسر پیغمبر هم باشد قدرت زیادی برای تغییر در سیاست خارجی آمریکا را ندارد. باز ما می مانیم و گرسنگی شدید آمریکایی برای نشر قاهرانه تمدنش به سرتاسر دنیا

Monday, October 20, 2008


خموش باش ، نه حرفی بگو و نه بشنو
که زهر می چکد از هر لبی به جای کلام

فرزانه خواجه نیا یکی از چهره های ادبی معاصر تاجیکستان است که من او را از زبان خواهرش مطلوبه جان می شناسم. در تاجیکستان هم مانند افغانستان همه جان هستند. مطلوبه استاد ادبیات دانشگاه خجند است و کتاب در مورد فروغ فرخزاد دارد. وقتی اولین بار مطلوبه جان با آن صدای آرام شعر فرزانه را خواند آنقدر به دلم نشست که خیلی زود کتابش را تهیه کردم. حالا کتاب فرزانه به زبان انگلیسی منتشر شده است و او در انگلستان تور شعر خوانی دارد. من از این بابت خوشحالم. این قطعه ای است که من از او بسیار دوست دارم
از قالبم برآیم و خواهم که جان شوم
وارسته تر ز قافله ی لولیان شوم
خورشید ، خامش است بدان سرخی زبان
من حرف او بگویم و او را زبان شوم
آییینه ام که بین تو و تو نشسته ام
بگذار تا همیشه چنین ترجمان شوم

Wednesday, October 15, 2008

روزمرگی

خوشبختی یعنی یه مرد خیکی
حساب بانکی ماشین مشکی
ازدواج شکل یه زن چاق
دسپخت عالی جهیزیه کامل
خانواده یعنی چند تا بچه لوس
آخر هفته جاده چالوس
عشق یعنی دختر شریک بابا
عروسی که کردی بیا سهم تو بردار
اینه معنی روزمرگی
گم شدیم تو پیچ و خم زندگی
موفقیت یعنی قبولی تو کنکور
رفتن به کانادا با رشوه و پول
معروفیت یعنی یه عکس و امضا
از مهران مدیری رضایه گلذار
اخبار یعنی نشربه زرد
شادمهر فرار کرد هدیه شوهر کرد
پول یعنی فلسفه وجودی
اگه داری هستی نداری هیچ وقت نبودی
اینه معنی روزمرگی
گم شدیم تو پیچ و خم زندگی
تفریح یعنی سریال بی مزه
فوتبال دیمی ساندوچ بد مزه
ای داد از روزمرگی
مشغولیت یعنی ماشین سواری
شهرک به بالا جردن به پایین
گم شدیم تو پیچ و خم زندگی
شخصیت یعنی گوشی موبایل
تآدرس خونت یا مارک رو شلوارت
خوشبختی یعنی یه مرد خیکی
اینه معنی روز مرگی

Wednesday, July 02, 2008

فرنگ

وقتی وب لاگ فارسی می خوانم که دوستان عزیز به اصطلاح خارج نشین می نویسند دلم می گیرد برای حس غربت خوانندگان ایران نشین مخصوصا اگر جوان باشند. از اینکه نویسنده فرنگ رفته کلی پز می دهد از جاهایی که رفته... آدم هایی که دیده... حس هایی که تجربه کرده است و خدا نکند که وب لاگ نویس ما بدتر از من دانشجوی تازه به دوران رسیده ای هم باشد که در آن صورت تمام وب لاگش می شود قاب عکس طلایی افتخارات دانشگاهش. این فخر فروشی مساله جامعه ماست که برخی ها سعی می کنند تمایز خود را بواسطه کلاس و پول و ارتباط و تحصیل و سطح روشنفکری و حتی زیبایی جسمی به سایرین بقبولانند. من که دلم می گیرد برای جوانان ایرانی که این وب لاگ ها را می خوانند و فکر می کنند حتما در فرنگ خبری است. ای کاش ایرانی ها می توانستند به راحتی دنیا گردی کنند آن وقت می دیدند دنیا خیلی بزرگتر از دایره کوچک فخر فروشی بعضی ها ست. دلم می گیرد برای اینکه جزیره ای شدیم که در آن آدم ها به سختی می توانند تجربه دیدن جزیره های دیگر را داشته باشند. خدا را شکرکه حتی اگر پولش هم باشد پاسپورت ایرانی فقط به درد سه تا چهار کشور دنیا می خورد وگرنه برای دنیا دیدن ایرانی بینوا باید در شلاق خانه تبعیض آمیز سفارت خانه های خارجی تحقیر شود

Friday, June 27, 2008

خیلی ها از من می پر سند راجع به آمدن به کشورهای خارجی برای درس خواندن ... از دانشجویانی که در کلاسم بودند تا اساتید حقوق که به دنبال فرصت تحقیقی هستند. به نطرم اگر کسی می خواهد در خارج از کشور درس بخواند مهم است که زبان انگلیسی بداند. حداقل نمره معقولی از امتحان بین المللی زبان بیاورد. مهم است که از دانشگاهی پذیرش بگیرید که اعتبار مناسبی داشته باشد یعنی اگر در لیست صد دانشگاه دنیا نیست حداقل در لیست هزار دانشگاه برتر دنیا باشد. متاسفم بگویم دانشگاه های کشورمان مانند دانشگاه تهران که جوانان مملکت برای ورود به آن آرامش ندارند در اکثر جداول امتیاز بندی حتی در لیست هزار دانشگاه برتر دنیا هم نیست. با اینکه دانشگاه تهران دومین دانشگاه برتر خاورمیانه است. تامین مالی مساله مهمی است. بورسیه از دانشگاه یا سازمان دیگری برای تامین مخارج تحصیل بسیار اهمیت دارد. بعد هم آماده شدن برای درس خواندن و یا بهتر بگویم تمرکز بر درس و تحقیق. به نظر من سیستم آموزشی ما در ایران خلاقیت دانشجویان را می کشد و به شدت هم اساتید و دانشجویان را تنبل می کند. خلاصه اینکه درس و تحقیق در دانشگاهی آبرومند در خارج از کشور آسان نیست و تعهد و تلاش بسیار می خواهد

Tuesday, June 17, 2008

خنده وهم

تصویر بی انتهای سبزی
که به وسعت ذهن است
در ادراک من دوره می شود


نیمکت تنهایی
که در تضاد رنگ خویش سوگوار است
حجم خسته مرا در خود فرو می بلعد

دست هایم هوا را می تکاند
مشت می کند و در خستگی مفرط رها می کند

چه حجمی
فرو مانده در خرابه مرموزی که تداعی خویش است

منِ از نگاه غریبه همنامان
به سردی رخوت پناه می برم
من تنهایی را می بلعم
اما تنهایی ،هم خانه من، ایثار را نمی فهمد
و مرا در پایانی زرد
خوراک پست عنکبوت های وهم می کند

وهم می خندد
من می ترسم

Sunday, June 15, 2008

سوسن دیهیم

چند سالی بیشتر نیست که با موسیقی سوسن دیهیم آشنا شدم اما به غیر از چند تا از قطعاتش که از این و اون ور کپی کرده بودم آلبومی از او نداشتم تا اینکه اخیرا دوست خوبم منیر این سایت را معرفی کرد که می نوانید آن لاین به موسیقی او گوش کنید. زیبایی ادبیات فارسی و عرفان در موسیقی این زن فریاد می زند