Friday, June 26, 2009

آخرین پست

امروز ایمیلی گرفتم از فرد ناشناس که خیلی در ارتباط بود با تمام نگرانی هایی که شخص کوچک من (به عنوان شهروند ایرانی) طی دو هفته اخیر درباره ایران داشته است. نگارش متن نامه ای که به من فرستاده شده است نشان می دهد که نویسنده خطوط دلسوز است و اصلاح طلب و قصدی جز تقسیم دلسوزی اش نداشته است. او نوشته است


سلام : برای اولین بار از دیدن یک نوشته شما غمگین شدم.اگر کس دیگری اون رو می نوشت
ناراحت نمی شدم.اما انگار که از شما انتظار نداشتم. من از بعضی دوستان مقیم خارج که از موضعی فرصت طلبانه و برای توجیه و تثبیت بر گشت نا پذیری خود به داخل کشور،اوپو زیسیون نمایی می کنند خوشم نمی آید!(مثلا ...از پژوهشگران که عشق امریکا رفت داشت و با سو استفاده از موقعیتی که داشت کانال زد و به محض رسیدن به آنجا شروع کرد به نوشتن یک سلسله مقالات بی مزه و بی ارزش با هدف خراب کردن پلهای پشت سر (نوشته شما ،در باره تظاهرات ایران درست از آن طرف بام افتادن بود!انگار که شما زیادی نگران باز گش هستین و یه جور می نویسین که محافظه کاری زیادی توش موج میزنه’’: من دوست ندارم تصویر ایران را در رسانه های خارجی وقتی مردم را پلاکارد به دست نشان می دهند ."؟!ای کاش یکی از اون پلاکارد ها رو می خوندین...شما البته از سر دلسوزی نوشتید و " از اینکه در این آوردگاه خونی به گناه یا غیر گناه ریخته شود " نگران هستید.اما خیلی بی رحمانه نسبت به کسانی که در اوج نجابت به اعتراض مدنی پرداختند بی اعتنایی کردید.آنها به خیابان آمدند که به احمدی نژاد بگویند که وجود دارند و "خس و خاشاک" نیستند.خونریزی کار آنها نبود."آورد گا هی" در کار نبود که دو طرف با سلاح و یراق مشابه به نبرد بپردازند.یک طرف اعتراض مدنی می کرد ،طرف دیگر خون می ریخت(راستی اگر طرف مظلوم از شما می خواست که وکالتشان را بر عهده بگیرید باز هم همین حرف ها را می زدید؟(به نظرم هیچ چیزی نمی تواند زشتی کشته شدن فرد بیگناهی را مقدس کند" .حق با شماست اما مرتکبین این زشتی قاتلین بودند.طرفی که پرچم اعتراض سبز برافراشته بود "زشت " نبود: ''حتی اگر انتخابات باطل شود تسویه حساب ها ادامه خواهد داشت و این مردم هستند که پرداخت کنندگان واقعی هزینه های سنگین جدال هستند" اگر تقلبی رخ داده چرا نباید باطل شود؟ برگه آرا کاغذ پاره نیست ،همه رویا های ما همه هویت وشخصیت ما بود که کشته شد. مطمئن هستم اگر ایران بودید جور دیگری می نوشتید.آدم وقتی پدیده ها را از تلوزیون تماشا می کنه ،وقتی از بیرون تماشا می کنه همواره در معرض خطر بی حس شدن و کرخت شدن قرار می گیره.تمرین زیادی لازمه که این طور نشه.... در چنین شرایطی اگر موقعیتی مناسب فراهم بشه ممکنه ...برم خارج.کسی هم نمی تمونه ایراد بگیره که چرا فکر زندگی خودم هستم.اما وقتی پام به خارج رسید به خودم اجازه نمی دم که به کسانی که توی داخل هستن ایراد بگیرم که چرا دارند حتی به قیمت به خطر انداختن جان خودشان می کوشند اثبات کنند که وجود دارند .از دیدن صحنه های سبز در تلویزیون های خارج به وجد میام گریه می کنم براشون دعا می کنم)آدم وقتی در گیر یک صحنه نیست ممکنه چیزایی را ببیند که آدمای در گیر توان مشاهده آنرا ندارند اما در همان حال چیز هایی هم در این نگاه از "بیرون" از دست می رود ... یک کتاب است که بخوانید (نقل به مضمون) چون به همین بحث مر بوط می شه:کتاب راجع به اینه که وقتی بدن ها یمان را کنار می گذاریم و فقط از طریق روح هایمان با هم در شبکه تماس می گیریم چه چیزهایی از دست میرود.وقتی با بدن خودمان توی تظاهرات شرکت می کنیم و ریسک باتوم خوردن و تیر خوردن را می پذیریم شناختی از وقایع به دست می آوریم که جور دیگری به چنگ آمدنی نیست.وقتی که پیکر ما در کنار پیکردیگران قرار می گیرد و دوش به دوش دیگران "پیکر مند" می شویم


این دوست ناشناس شاید حق داشته باشد که اینگونه به نوشته اخیر من اعتراض کند. من نمی خواهم از حس هموطن پرستی ام دفاع کنم که در همان نوشته گفته بودم :’’ نیروهای نظامی و امنیتی و خصوصا ورزات کشور باید امنیت تظاهر کنندگان را فراهم کنند. حفظ جان شهروندان مسئولیت مثبت و ایجابی دولت هاست که جای کوتاهی ندارد. حق اجتماعات مسالمت آمیز در قانون اساسی ما به رسمیت شناخته شده است. در حقوق و رویه اسلامی هم مورد تایید قرار گرفته است. وزارت کشور و نیروی انتظامی می توانند این روزها با رسمیت شناختن این حق و تامین امنیت و آرامش و بهره مندی از این حق به اعتماد سازی بین مردم کمک کنند.حضور مردم حتی از سر اعتراض یک نشانه مثبت مشارکت آنها در کشورشان است. خصوصا اعتراضات اخیر که حداقل از جانب مردم نحوه تظلم خواهی دارد. آنهایی که ادبیات سیاسی کشور را تولید می کنند و یا آنهایی که این روزها مسئولیت های امنیتی به عهده دارند مواظب باشند چهره گروهی که در خیابان ها هستند را از مردمی که اعتراضشان را راهی قانونی برای مشارکت در کشورشان می دانند را به ضد انقلابی و معاند و جاسوس و غیره عوض نکنند که این امر آتش بی ثباتی را بیشتر دامن می زند و آخر اینکه همه مواظب باشیم دامنه خشم و هیجانمان آنقدر تحملمان را کم نکند که حتی نتوانیم صدای مخالف را بشنویم. دعا کنیم کشورمان در آرامش و ثبات و درک مشترک مسیر اصلاحات و توسعه را طی کند نه با خشم و هیجان و گاز اشک آور و اختلاف بین مردم و گرو ه های سیاسی ‘


امروز نمی نویسم که از آنچه نوشته ام دفاع کنم می نویسم که دفاع کنم از آنچه دیگر نخواهم نوشت . شاید این خواننده حق داشته باشد که آدمی مثل مرا ترسو بنامد. معلوم است که از زندان رفتن و تحت نظر بودن دائمی می ترسم حتی اگر تجربه بهترین زندانی دنیا را داشته باشم. اما واقعا دلیل نوشته ام ربطی به محافظه کاری و ترسم ندارد. متاسفانه در کشورمان آنقدر احساسات خفه شده و ارزش های نچسبیده و انگ های چسبیده وجود دارد که در نوشتن همواره باید مواظب باشی تا محکوم به کراهتی نشوی. وقتی خاتمی بود من روزنامه نگار بودم و فکر می کردم حرمت قسم به قلم را دادگاه مطبوعات می شکند اما بعد ها یاد گرفتم از هر طرف که بروی باز بام پریدن اینقدر کوچک است که همیشه از یک طرفش به زمین پرتت می کنند. حالا برای اینکه درد این زمین خوردن اجتباب ناپذیر را کمتر کنم ساده تر می نویسم که هم کمی از آنچه باور دارم بگویم و هم اینکه چرا دیگر در این خانه بلند فکر نخواهم کرد


این اصل انکار ناپذیر است که صدای مخالف باید شنیده شود و راه کارهای شفاف برای پاسخگویی به آن تدبیر شود. این وظیفه ایجابی دولتهاست که باید به صورت فرهنگ بین فردی در آید.قلب من هم مثل قلب میلیونها ایرانی دیگر از دیدن خشونت علیه تظاهر کنندگان شکست. حتی دیدن برخی تصاویری که نشان می داد بعضی از تظاهر کنندگان از فرط خشم و بی پناهی شاید فرد انتظامی یا بسیجی را که تنها افتاده بود را می زدند به شدت غمگینم کرد. خشونت کریه است از هر طرف به هر بهانه که باشد . برای من هم نگاه ندا آنقدر بغض آور بود که هنوز شب ها خوابش را می بینم. من هم عزادارم اما نمی دانم چرا مرسوم شده است که باید غمت را داد بزنی تا ثابت کنی مثل کسی که به ندا شلیک کرد یا سیستمی که فرد متجاوز را محاکمه نمی کند گناهکار نیستی. اما شاید فرق من و آدم هایی مثل من با خیلی ها که کشته شدن ندا دلشان را شکست این باشد که باورم این است که کشته شدن یک نفر تراژدی دردناک است اما وقتی صدها نفر کشته شوند دیگر تلخی مرگ در آمار خلاصه می شود. مثل عراق که کشته شدن هزاران نفر شد آمار در روزنامه ها. مثل افغانستان که حتی تعداد کشته شدگان فراموش می شود. به نظرم نباید برای اینکه انتقام مرگ یک نفر ده نفر صد نفر یا هزاران نفر را بگیریم جان هزاران نفر یا میلیونها نفر را به خطر بیاندازیم. این را برای این می گویم که در میان فعالان خارج از کشور کسانی هستند که الان عصبانی شده اند چرا مثلا اوباما گفته است در مساله انتخابات ایران دخالت نمی کند. شاید بعضی ها هم باشند که آرزو می کنند ای کاش بوش یا بلر بود با این مردک دیوانه سارکوزی فرانسه دست به دست هم می دادند و داد مردم را می گرفتند. یا اسم نمی برم آنهایی که گفتند اتحادیه اروپا یا سازمان ملل ایران را تحریم کند. تحریم چه اقتصادی چه سیاسی یعنی فشار بر مردم. آخرین حالتش بسته شدن سفارت هاست که یعنی مادری که می خواهد فرزندش را در غربت ببیند از فلان شهرستان کلی خرج کند برود دبی یا آنکارا و ویزای فلان کشور را بگیرد.من نمی فهمم این چه مدل وطن پرستی است که می خواهند تمام کشور را به خطر بیاندازند تا حال دولت احمدی نژاد گرفته شود. اعتراضات از قلب انتخابات شروع شد این حق مردم است که اعتراض کنند اما اعتراض به فلب انتخابات نباید باعث قلب زندگی اجتماعی سیاسی و اقتصادی مردم شود


آدم هایی مثل من چوب دو سر طلا هستند برای اینکه به سنت جریان سازی وفادار نمی مانند و دوست ندارند همیشه از یک پنجره به یک واقعه نگاه کنند. نه برای اینکه بگویند متفاوت هستند برای اینکه مدل انتقادی تلقی اشان نه خوش باوری است نه تلخ انگاری. این مدل به شدت به دنبال نسبی گرایی و پرهیز از ارزش انگاری است. آدم هایی مثل من دوست ندارند نسخه بپیچند و بگویند اگر اینطور شود حال مردم بهتر می شود. آدم های مثل من اگر در کشورشان زندانی هم شوند در خارج از کشور داد نمی زنند برای اینکه حالشان بد می شود از پروپاگاندای علیه ایران. آدم هایی مثل من خودشان را اکتیویست نمی نامند برای اینکه مثلا با جامعه مدنی کار کرده اند یا هزینه داده اند یا وب لاگ می نویسند( برای اینکه فعال اجتماعی آن است که در میان مردم شهر و روستا باشد... با آنها زندگی کند و هر لحظه از زندگی اش را صرف حل مشکلاتشان بکند) آدم های مثل انقلاب را از هر مدل و رنگش هم که باشد باور ندارند. من از انقلاب چیزی یادم نیست. اما یادم است در سالهای جنگ مدرسه می رفتم و سر من که کودکی بازیگوش بودم مقغنه سیاه چانه دار به اصطلاح سر می کردند و می گفتند دستاورد انقلاب است. من که قبل از انقلاب را تجربه نکرده بودم می پرسیدم و می شنیدم که چه یونیفرم های قشنگی می پوشیدند دختر بچه های فبل از انقلاب و با خودم می گفتم ای کاش انقلاب نمی شد تا مدرسه من تمام می شد. بعد هم که بزرگ شدیم هر جا می رفتیم کمتر می شنیدیم از آنهایی که برای انقلاب جان داده بودند یا فداکاری کرده بودند


یادم است یک وقتی که از خامی الانم خام تر بودم فکر می کردم برای مردم فداکاری کرده ام. به جای اینکه وکیل پرونده های مالی شوم شده ام مثلا روزنامه نگار یا فعال جامعه مدنی یا داوطلب یا آموزشگر.. بعدها فهمیدم این برای احساس خوبی بوده است که خودم داشته ام. فکر می کردم اگر برای آموزشگری با جهاد کشاورزی یا وزارت کشور به مراکز استان ها یا شهرستان ها یا دهستان ها را رفته ام حالا دیگر کشورم را می شناسم. فکر می کردم اگر چند روزنامه نگار و وب لاگ نویس و اصلاح طلب و دانشگاهی و فعال زنان مرا می شناسند یعنی خیلی ها مرا می شناسند. بعدها دیدم مگر چند نفرند همه این به اصطلاح جماعت فعال روشنفکر در میان هفتاد میلیون جمعیت.فکر می کردم آنهایی که برای مردم زندان می روند قهرمان مردمند و مردم آنها را برای قدردانی به خاطر می سپارند. می توانم بسیاری را مثال بزنم که فراموش شده اند. من دیده ام که مردم کسانی را به خاطر می سپارند که ارزش واقعی به زندگی آنها اضافه کرده باشد یا درد واقعی را از زندگی روزمره آنها کم کرده باشد. مثل مرحوم نمازی در شیراز که شیرازی ها او را تا همیشه به خاطر سپرده اند. مثل مرحوم ملک در مشهد که مشهدی ها به احترام از او یاد می کنند. مثل استاد شهریار که ادبیات آذری را به همه ایران نشان داد. مثل ستارخان و بافرخان ... مثل سهراب سپهری که کاشانی ها با اهل کاشانم دلشان گرم می شود. مثل پروفسور حسابی یا دکتر غریب یا مثل امیر کبیر . همه این یافته ها به آدمی مثل من کمک کرد که هر وفت خواب برم داشت که کسی شده ام با دوتا کتابی که خوانده ام یا کتابی که نوشته ام یا تعداد افرادی که دور و برم تحسینم می کنند به یاد بیاورم که کوچک زیباست اما وقتی مشتبه نشود کوچک به اندازه همه دنیاست


آدم های مثل من به مدرنیته سیاسی در ایران اعتقاد ندارند آنقدر که مدرنیته فرهنگی را باور دارند. آدم هایی مثل من تلاش نمی کنند که برای همه چیز فلسفه سیاسی ببافند در جامعه ای که سیاست زده است و آروز می کنند ای کاش کشورشان اینقدر سیاست زده نبود. چه اصراری است که همه روشنفکر سیاسی باشند. چرا وقتی تلاش می کنی تا قدمی برای کشورت برداری بدون اینکه وارد سیاست شوی متهم به محافظه کاری و ترس می شوی؟ لطفا در مورد من قضاوت ارزشی نکنید که چرا مثل بسیاری از خارج از کشور نشین ها در از آنچه اتفاق می افتد غم و خشم و امید خودم را فریاد نمی زنم یا در گاردین و ایندیپندت مطلب نمی نویسم. تلقی من متفاوتست و نقشم نیز متفاوت


دوست محترم نوشته شما کمک کرد تصمیم بگیرم دیگر در این خانه ننویسم. حتی اگر آن بالا نوشته ام ببخشید من بلند فکر می کنم اما این بلند فکر کردنم خیلی مرا در محل آسیب پذیری قرار داده است. اجازه بدهید برای آخرین بار در این دفتر بلند فکر کنم و شما را به خدایتان بسپارم. من به عنوان کسی که در خاک ایران به دنیا آمده است و در فضای بعد از انقلاب بزرگ شده است خیلی هنر کنم سعی می کنم از حب و بغض های نسل خودم دور بمانم. خیلی سعی کنم شاید کمی سواد مند شوم که چیزی بنویسم شاید کمی به تولید اندیشه در کشورم کمک کند. خیلی شانس بیاورم ممکن است اجازه دهند در یکی از دانشگاه های کشورم درس بدهم آن وقت ممکن است در کلاس درسم دانشجویانی باشند از میان طبقات مختلف مردم که شاید الهام بگیرند که به مردم کمک کنند. مثل آن بسیجی سر کلاس از من خواست کمکش کنم به هم پایگاهی هایش درس بدهد در مورد حقوق بشر بازداشت شدگان یا آن دانشجویی که می رفت در مسجد محل و برای مردان راجع به حقوق زنان صحبت می کرد. من اگر خیلی تلاش کنم و شانس بیاورم شاید یک درمانگاه حقوقی درست کنم در پایین شهر که مردمی که توان اقتصادی تامین وکیل را ندارند کمی از حقوق حقه خودشان باخبر شوند. شاید هم یک روز خدا کمک کرد یک محلی برای کودکان خیابانی درست کردم یا جایی که زنان حرفه آموزی کنند. اگر هم نتوانم برای حقوق انسانی فعالیت کنم حتی اگر بتوانم کمکی به سگ ها و گربه های شهرم بکنم باز احساس خوبی تمام وجدانم را آسوده می کند. بنابراین دوست محترم ناشناس هر کدام از ما نقش ها و رویا ها روش های متفاوتی به عنوان شهروند آن کشور داریم. نباید اصرار کنیم که همه یک مدل باشند و یک مدل غیرت ایرانی اشان را نشان دهند..من غیرت شما را زیر سئوال نمی برم تا جایی که اصلی ترین حق مرا یعنی حق حیات زیر سئوال نبرد. تفاوت آدمهایی مثل من هم نباید محدودیتی برای شما باشد. می بینید که حتی اسم افراد را در نامه اتان پاک کرده ام تا خدای ناکرده حق کسی پایمال نشود. خدا به همه ما کمک کند و ایران را سر بلند و آزاد حفظ کند

Thursday, June 18, 2009

بدون تیتر

این روزها من هم مثل بسیاری از هموطنانم نگرانم. از اینکه هر روز شهرم تهران را در اخبار ببینم در حالی که جمعیت زیادی در خیابان ها شعار می دهند لذتی نمی برم. من دوست ندارم تصویر ایران را در رسانه های خارجی وقتی مردم را پلاکارد به دست نشان می دهند . من از اینکه در این آوردگاه خونی به گناه یا غیر گناه ریخته شود می ترسم. از اینکه با گذاشتن اسم شهید بر جان از دست رفته جوانی که می توانست زندگی بخش باشد جان دادنش را برای اهداف سیاسی مقدس می کنند می ترسم. به نظرم هیچ چیزی نمی تواند زشتی کشته شدن فرد بیگناهی را مقدس کند. از اینکه تسویه حساب ها و کینه های تاریخی دامن همه مردم را بگیرد می ترسم. از اینکه کشورمان بین خودی ها و غیر خودی ها یا سبزها و غیر سبزها یا شهر نشین ها و روستایی نشین ها یا احمدی نژادی ها و موسوی ها و کروبی ها و رضایی ها و رفسنجانی ها تقسیم شود واقعا می ترسم.از ترس نوشتن برای سبکی دل نیست بلکه برای اینکه اگر خواننده ای به این دفتر سر می زند از دریچه دیگری به وقایع اخیر نگاه کند

در ابتدا بگویم حتی اگر انتخابات باطل شود تسویه حساب ها ادامه خواهد داشت و این مردم هستند که پرداخت کنندگان واقعی هزینه های سنگین جدال هستند. من از خودم می پرسم چه گزینه ای می تواند نتیجه کم هزینه تر این وضعیت باشد. خوب انتخابات باطل شود و دوباره انتخابات برگزار شود و موسوی رای بیاورد آن وقت مطمئن هستم طرفداران احمدی نژاد اعتراض می کنند که در انتخابات تقلب شده است یا شکل اعتراض خود را به نحوه دیگری عوض می کنند. نمی شود هم به خواست مردمی که اعتراض می کنند بی تفاوت بود. حتی اگر باور کنیم چند میلیون بالا شهر نشین و یا شهر بزرگ نشین هستند باز هم به ادعای وزارت کشور بیشتر از سیزده میلیون نفر به موسوی رای داده اند و حالا باور دارند که تقلب شده است و این نگرانی تفلب از دامنه گروه طرفداران موسوی و کروبی فراتر رفته است به یک گفنگوی اجتماعی مبدل شده است.سئوال اصلی من این است که چگونه می توان بحران امروز در کشور را با یک ساز و کار دموکراتیک حل کرد که هم اعتماد و احساسات مردم آسیب نبیند و هم دامنه تسویه حساب های بین جناحی به سال های بعد نکشد. من واقعا نمی دانم و نمی پسندم هم کسانی که ذوق نظریه پردازی اشان هم در این شرایط گل کرده است برای اینکه تا به حال وب سایت های زیادی را خوانده ام از مخالفین غربت نشین تا طرفداران کاندیداها و بسیجی ها و ... تحلیلی متفاوت که هم کارشناسی باشد و هم از منظر عمل گرایی بتواند به کاهش درد مردمان کمک کند نیافتم. واقعا نمی دانم اما می دانم که یک کشور مان به لحاظ سیاسی و فرهنگی و اقتصادی تاب تغییر شرایط موجود حتی اگر برگزاری یک انتخابات دیگر باشد را ندارد. دوم اینکه مهمترین استراتژی به نظرم در این روزها کمک به درک مشترک بین گروه های سیاسی و مردمی برای حفظ منافع ملی کشورست ضرورتش هم نگاهی به کشورهای همسایه است. اول افعانستان و عراق بود حالا پاکستان هم به آن اضافه شده است. سوم اینکه نیروهای نظامی و امنیتی و خصوصا ورزات کشور باید امنیت تظاهر کنندگان را فراهم کنند. حفظ جان شهروندان مسئولیت مثبت و ایجابی دولت هاست که جای کوتاهی ندارد. چهارم اینکه حق اجتماعات مسالمت آمیز در قانون اساسی ما به رسمیت شناخته شده است. در حقوق و رویه اسلامی هم مورد تایید قرار گرفته است. وزارت کشور و نیروی انتظامی می توانند این روزها با رسمیت شناختن این حق و تامین امنیت و آرامش و بهره مندی از این حق به اعتماد سازی بین مردم کمک کنند. پنجم اینکه حضور مردم حتی از سر اعتراض یک نشانه مثبت مشارکت آنها در کشورشان است. خصوصا اعتراضات اخیر که حداقل از جانب مردم نحوه تظلم خواهی دارد. آنهایی که ادبیات سیاسی کشور را تولید می کنند و یا آنهایی که این روزها مسئولیت های امنیتی به عهده دارند مواظب باشند چهره گروهی که در خیابان ها هستند را از مردمی که اعتراضشان را راهی قانونی برای مشارکت در کشورشان می دانند را به ضد انقلابی و معاند و جاسوس و غیره عوض نکنند که این امر آتش بی ثباتی را بیشتر دامن می زند و آخر اینکه همه مواظب باشیم دامنه خشم و هیجانمان آنقدر تحملمان را کم نکند که حتی نتوانیم صدای مخالف را بشنویم. دعا کنیم کشورمان در آرامش و ثبات و درک مشترک مسیر اصلاحات و توسعه را طی کند نه با خشم و هیجان و گاز اشک آور و اختلاف بین مردم و گرو ه های سیاسی