Friday, January 05, 2007

سلام دوربان

فردا با یک پرواز خیلی طولانی که خدا گرفتار هیچ آدم خسته ای مثل من نکند به دوربان در آفریقای جنوبی می روم. این سفر مبادله علمی بین دانشگاه های حقوق ایران و دانشگاه ناتال در آفریقای جنوبی در زمینه کلینیک های حقوقی است. ایده کلینیک های حقوقی[سالهاست که توسط بسیاری از کشورهای جهان تمرین شده است و به عنوان تجربه ای مثبت از آن یاد می شود. در این ایده دانشجویان رشته حقوق به پاسخگویی نیازهای گرو ه هایی چون زنان، پناهندگان و معمولان می پردازند. در کلینیک های حقوقی علاوه بر توانمند سازی حقوقی گرو های هدف ، دانشجویان حقوق نیز طی آشنایی با رویه های عملی مهارت لازم جهت حضور قدرتمند تر دربازار کار را می یابند و مهم تر اینکه با مسئولیت اجتماعی و ارزش های حرفه وکالت آشنا می شوند، فقر را حس می کنند، گروههای آسیب پذیر را از نزدیک لمس می کنند. نزدیک به دو سال است که برای اولین بار در ایران برای تحقق کلینیک های حقوقی یا آنچه به آن وکالت برای فقراء می گویند، فعالیت می کنم.همه خیلی مثبت هستند. البته خود دانشگاه تهران، شهید بهشتی و قم از طریق طرح ملی حقوق بشر درصدد راه اندازی مشاوره تلفنی یا چیزی که به آن هات لاین می گویند هستند اما کلینیک ها قصه دیگری هستند که فکر می کنم خیلی در توانمند سازی مردم فقیر و به حاشیه رانده شده مهم باشند

6 Comments:

At Friday, January 05, 2007, Anonymous Anonymous said...

امیدوارم خوش بگذره و حتما درباره آفریقای جنوبی و مردمش بنویس.

 
At Monday, January 08, 2007, Anonymous Anonymous said...

دوست ناديده عزيز، چون ايميل آدرسی نيافتم همينجا می نويسم که علاقه مندم در راديو زمانه در اين باره گفتگو کنيم. خوشحال می شوم اگر امکانی برای گفتگو با شما هست به من خبر دهيد:
mehdi.jami@gmail.com
- مهدی

 
At Friday, January 12, 2007, Anonymous Anonymous said...

Why there were none or very little posts and comments about U.S. troops had raided an office of the Iranian Consulate in the northern Iraqi city of Arbil. No one (active bloggers) really cares, right? By the way, BBC didn’t broadcast the news in BBC News in English. The UN didn’t state a word of concern either. Absolutely Nothing!

I’m sorry it is not related to your post, however, I felt I need to say it. It hurts, deep and badly.

 
At Saturday, January 13, 2007, Anonymous Anonymous said...

The BBC has jast broadcasted the news in English with more than a day delay.

 
At Friday, January 19, 2007, Anonymous Anonymous said...

I am one
I am not one

I am young
I am your youth

I do not want war, I do not want death
I do not want nuclear energy, I do not want military government
Coming together, gradually grow
Show that we want to be green
...Getting Green
Wear Green

 
At Friday, January 19, 2007, Anonymous Anonymous said...

وضعيت قرمز، سيدابراهيم نبوی
اين هشدار بسيار جدی است. نظر مشخص و صريح من اين است که ما تمام شانس ها را از دست داده ايم و حالا ديگر آمريکا و ساير جهان قدرتمند به اين نتيجه رسيده اند که حکومت ايران، يکی از عوامل اصلی تشنج در جهان امروز است و قصد دارند يا اين حکومت را تسليم قواعد بين المللی کنند، يا تمام قدرتی را که ممکن است در خدمت تشنج قرار بگيرد، نابود کنند

تبليغات خبرنامه گويا
advertisement at gooya dot com

خرید و فروش ملک در سندیاگو
FREE MLS Search
www.house.sc

پراکسی و تست کامپیوتر
ای پی ریلیتد دات کام
www.iprelated.com

چه کسی بهتر تخته نرد بازی می کند؟
بازی سر پول يا برای تفريح
www.play65.com

Diamonds
Engagement Rings by Reflecting Concepts
www.reflectingconcepts.com


روزهای سختی در پيش است. ايرانی که امروز می بينيم، ممکن است آخرين روزهای ايرانی باشد که همه چيزش سرجای خودش است. ممکن است ديگر شاهد حاکميت ايرانی که ايرانيان در آن می توانند احساس کنند در سرزمين خودشان هستند، نباشيم. مرا ريشخند خواهيد کرد و خواهيد گفت که مگر ممکن است بدتر از اين که هست به سر کشورمان بيايد؟

می گويم که دقيقا همين است. ما وارد جنگ با آمريکا شده ايم؛ نه فقط جنگ با آمريکا، بلکه جنگ با تمام جهان، يا اگر کمی با تساهل سخن بگويم، می توانم بگويم که ايران وارد جنگ با جهان غرب شده است، جنگی که معلوم نيست الزاما تا چه زمانی طول می کشد. به گمان من ما مردم ايران حالا ديگر مانند افرادی که با چشم بسته وسط ميدان مين رها شده اند، در دشتی بزرگ و بی نشان اند که هر گامی که هر کسی بردارد، ممکن است انفجاری را در پی داشته باشد. بی ترديد، حکومت جمهوری اسلامی، نيروهای سياسی درون حکومتی، منتقدان و مخالفان کشور و روشنفکران، اپوزيسيون و مردم ايران، هر کدام به نحوی و به ميزانی در اين فاجعه بزرگ مقصرند، خودکردگان بی تدبيری را ماننديم که در وضع بحران دچارمی شوند و لب به حسرت می گزند و ای کاش می گويند برای آنچه می بايد می کردند و نکردند. تا دو سال قبل اصلاح طلبان می توانستند، از يک سال و نيم قبل ملت می توانستند، از شش ماه قبل ميانه روها می توانستند، از دو ماه قبل راست ها می توانستند، می توانستند کاری کنند که چنين نشود، اما ديگر از کسی کاری ساخته نيست. ما به پايان خط رسيديم. حالا ديگر وقت گله گزاری هم نيست، بايد برای روزهای جنگ فکر کنيم.

ممکن است کاساندرای بدبينی به نظر برسم که با تلخ گوئی و سياه انديشی، آب در آشيانه شما می ريزم و خواب راحت را بر چشمها حرام می کنم. ممکن است فکر کنيد دارم اغراق می کنم. ممکن است گمان کنيد که می خواهم مردم را بترسانم تا آنان را به چيزی تحريک کنم، اما چنين نيست. اين همان آژير نحسی است که ۱۸ سال است از حافظه ما پاک شده بود. صدای مجری راديو قطع می شد و شنيده می شد که: توجه توجه، صدايی که می شنويد علامت وضع قرمز يا احتمال حطر است، محل خود را ترک کنيد و به پناهگاه برويد....

اين هشدار بسيار جدی است. نظر مشخص و صريح من اين است که ما تمام شانس ها را از دست داده ايم و حالا ديگر آمريکا و ساير جهان قدرتمند به اين نتيجه رسيده اند که حکومت ايران، يکی از عوامل اصلی تشنج در جهان امروز است و قصد دارند يا اين حکومت را تسليم قواعد بين المللی کنند، يا تمام قدرتی را که ممکن است در خدمت تشنج قرار بگيرد، نابود کنند. برای آن که خواب را از چشمان تان بيشتر بپرانم، می گويم که دل خوش نکنيد که جهان قدرتمند فقط دولت و حکومت ايران را نابود می کند، نه، آنان هر ضربه ای که بزنند، به دليل چسبيدگی نظام قدرت و جامعه ايران به کشور ايران و به مردم ايران می خورد. ديگر حتی ايرانيانی که بيرون ايران زندگی می کنند و حتی تابعيت ايران را هم ندارند، امنيت نخواهند داشت. من نمی دانم اين فاجعه چند سال يا اگر خوش بين باشيم چند ماه طول می کشد، اما اين را می دانم که به دليل وضع بحرانی جامعه ايران و شکاف های فراوان در تمام عوامل متحد کننده ايران، با ضربه خوردن به حکومت موجود، تمام دستآوردهای صنعتی، فرهنگی، اجتماعی و سياسی ملت ايران نيز در معرض انهدام است. در يک روند فرسايشی و فشار سنگين، ممکن است که کشور ايران مانند خانه ای کهنه که صاحبان آن در فرصت های درخشان اقدام به بازسازی آن نکردند، روی سر مردم آوار شود. اين وضع خطرناک است. برای توضيح اين وضع، به ناچار مواردی را روشن می کنم.

اول: حکومت ايران در طول قريب به سی سال گذشته، توسط دو گروه اداره شده است. گروه اول کسانی اند که ايران را کشوری با مردم مسلمان و با هويت ايرانی اسلامی می ديدند و ادامه عمر حکومت را در صورت بازسازی کشور و اصلاح آن ميسر می دانستند و معتقد بودند ايران بايد الگوی قابل قبولی از يک کشور مسلمان نشين باشد و گروه دوم کسانی که گمان می کردند و می کنند که روند اصلاح کشور مستلزم تجديد نظر در اصولی است که در صورت تغيير يا تجديد يا اصلاح آن، هويت حکومت شيعی جمهوری اسلامی نابود می شود. از منظر گروه دوم، ايرانی که بر آن نظام حکومت دينی و شيعی حاکم نباشد، کشوری نيست که لازم باشد آن را حفظ کرد و برای حفظ آن بتوان از معيارهای ارزشی و دينی و ايدئولوژيک حاکم صرف نظر کرد. اين دو ديدگاه همواره در درون حکومت وجود داشته و هميشه در رقابت با هم بودند. در شانزده سال هاشمی و خاتمی گروه اول قدرت اجرايی را در دست داشتند، در دولت هاشمی اصلاحات اقتصادی محور ايجاد اقتدار قرار گرفت و زمانی که گروه دوم احساس کرد که ادامه اصلاحات اقتصادی ممکن است باعث حذف گروه دوم شود، با راندن هاشمی از سياست خارجی، فرهنگ و سياست داخلی او را خلع يد کرد و بتدريج او را خسته کرد و از صحنه راند. در دولت خاتمی نيز گروه اول اصلاحات سياسی و اجتماعی را پی گرفت، اما پس از اينکه اين اصلاحات باعث شد که گروه دوم خود را در معرض خطر ببيند، خاتمی خلع يد شد و رئيس جمهور خسته شد و گروه دوم قدرت را به دست نماينده شان يعنی آقای احمدی نژاد دادند.

دوم: گروه دوم، بنيادگرايانی هستند که به اين نتيجه رسيده اند که اداره کشور با شراکت گروه اول ممکن نيست. آنان بر اين گمانند که اصلاح منجر به فروپاشی می شود و گمان می کنند که ليبراليسم اقتصادی هاشمی و دموکراسی دينی و سياسی خاتمی، چنان که در اردوگاه سوسياليسم باعث سقوط حکومت های ايدئولوژيک شد، در جمهوری اسلامی نيز همين کارکرد را خواهد داشت. آنان به اين نظريه شناخته شده جامعه شناسی سياسی معتقدند که اصلاحات در جامعه به دليل خصوصيت الاستيکی جامعه، الزاما در همان جهتی که اصلاح گران قصد کرده اند پيش نمی رود و معمولا منجر به نغيير رژيم سياسی می گردد. از همين رو، بنيادگرايان گروه دوم معتقدند که حوزه سياسی بايد از دست نخبگان خارج شده و در اختيار نظاميان وفادار و مردم فقير قرار بگيرد. اقتصاد بايد از دست توليد کنندگان و تاجران خارج شده و در اختيار شرکت ها و موسسات قابل اعتماد که توسط نظاميان اداره می شود قرار بگيرد و رسانه ها و فرهنگ بايد از دموکراسی و خردمندی، پالايش شده و از يک سو به توليد سرگرمی و از سوی ديگر به رواج ترکيبی از سوسياليزم و ناسيوناليسم عوام زده بپردازد. آنان معتقدند مرکز تنش را بايد از داخل کشور به منطقه و يا جهان کشاند و بحران داخلی را به بيرون صادر کرد.

سوم: بنيادگرايان، به دليل داشتن نگاهی آرمانگرايانه به برخی توهمات دچارند؛ يک توهم اين که گمان می کنند جهان غرب در حال نابودی است و اگر نيروهای منتقد درون دنيای صنعتی رقيبی برای غرب ليبراليست و دموکراتيک بيابند، به سپاهی که از شرق می آيد می پيوندند و در نتيجه غرب دچار فروپاشی می شود و در يک پروسه چند ساله حکومت های چپ مانند ونزوئلا، نيکاراگوئه، بوليوی، شيلی و حتی فرانسه در انتخابات جانشين دولت های نزديک به آمريکا می شوند. از سوی ديگر بنيادگرايان ايرانی چنين توهم می کنند که به دليل نبودن هيچ رهبری قدرتمند و ثروتمندی در دنيای اسلام، حکومت دينی ايران می تواند رهبری ملت های جهان اسلام را عهده دار شود و در نتيجه دولت های وابسته به غرب که حاکم بر کشورهای مسلمان نشين هستند، تحت فشار نيروهای اسلامی يا تغيير ماهيت می دهند، يا سقوط می کنند. توهم ديگر اينکه به دليل موقعيت ژئوپليتيک ايران، آمريکا و متحدانش چون نمی توانند روی زمين با ايران بجنگند و مردم اين کشورها در صورت جنگ دولت های شان را تحت فشار قرار خواهند داد، ايران می تواند در کوتاه مدت اختيار گلوگاه انرژی جهان را در دست گرفته و غرب محتاج انرژی را در يک پروسه چند ماهه فشار به زانو درآورد و با عقب نشينی آمريکا و متحدانش از منطقه، ايران با تسلطی که روی دولتها و افکار عمومی در خاورميانه دارد، می تواند قدرت را در خاورميانه قبضه کند و امنيت خود را برای هميشه تامين کند. تمام اين توهمات بر توهم ديگری استوار است و آن اينکه کسانی که چنين می انديشند، گمان می کنند اين نقشه ها را فقط خودشان می دانند و دنيای غرب هيچ کدام از اين چيزها را نمی داند و برای مواجهه با آن هيچ راهی را نمی انديشد.

چهارم: گروه بنيادگرايان ايرانی، نه شاگردان مصباح يزدی هستند و نه نيروهای آبادگران اسلامی و نه اصولگرايانی که سالها در احزابی مانند موتلفه حضور فعال داشته و در حکومت هميشه حاضر بوده اند. همه اينها هستند، اما محور تمرکزشان اينها نيست. اين گروه، در اثر نبوغ آقای احمدی نژاد در يک پروسه يک ساله به نظريه « فتح جهان» نرسيده است. اين گروه مجموعه ای است از نيروهای نظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که از يک سو شبکه ای از نيروهای اجتماعی را در بسيج رهبری می کند و از سوی ديگر با مجموعه ای از شرکت های اقتصادی، عظيم مهم ترين پروژه های عمرانی و صنعتی کشور را در اختيار دارد. روی کار آمدن احمدی نژاد حاصل تلاش اين گروه بود و نتيجه حکومت يک ساله احمدی نژاد اين بود که وزارت کشور را در اختيار اين گروه قرار دهد تا کل سيستم امنيتی و پليسی کشور را قبضه کنند و همچنين بخش اعظم درآمد ارزی کشور و ذخيره ارزی را در اختيار پروژه های شرکت های صنعتی نظامی گذاشت تا ميزان کسانی که در صورت آسيب به حکومت دچار آسيب می شوند بشدت افزايش يابد. چنان که معلوم است بودجه سال آينده نيز انحصارا توسط سپاه پاسداران و بدون حضور همين دولت نظامی نوشته شده و قرار است بودجه در فرصتی کوتاه در اختيار مجلس قرار بگيرد، تا مجلس هم مجبور باشد سرنوشت اقتصادی سال آينده را چشم بسته در اختيار نظاميان قرار دهد.

پنجم: آنچه گفته شد مجموعه داده هايی است که هر ناظری که خبرهای ايران را دنبال کند، اين داده ها را می تواند بيابد. اصلاح طلبان و نيروهای ميانه رويی مانند کارگزاران و حتی اصولگرايان ميانه رو نيز خود بارها در لابلای اظهارات مبهم و حتی صريح خود، بارها خطر اين بحران را اعلام کرده اند. اما چنان که به نظر می رسد، تلاش احمدی نژاد و نظاميان اين بود که پيش از آن که نيروهای ميانه رو موفق به تغيير جهت برنامه بنيادگرايان شوند، بازی را به جنگ بکشانند. جنگ برای بنيادگرايانی که دچار توهمات فوق الذکر هستند، يک راه نجات است. راه نجات از فشارهای داخلی و بحران انتظارات جامعه، راهی که دولت در جنگ می تواند ضعف های خود را در اداره کشور بپوشاند و خواسته های دموکراتيک مردم را در سايه امنيت و شرايط جنگی قرار دهد. از سوی ديگر جنگی چنين می تواند هر دولت حاکمی را مورد حمايت ملتی قرار دهد که ناخودآگاه احساس ملی گرايی شان به سوی دوستی با حکومت و دشمنی با جهانيان پيش می رود. بدين ترتيب من گمان نمی کنم که دولت موجود در هيچ حالتی دچار ترس از جنگ بشود، چون خواسته دولت نظاميان اين است که اين جنگ اتفاق بيفتد.

ششم: اما، آمريکا، اروپا و جهان آرامش و پيشرفت خود را می خواهد و اگر احساس کند در معرض خطر نابودی است، تلاش می کند با کمترين زيان و در کوتاه ترين مدت خطر را کنترل کند و زمينه های آن را برای هميشه از بين ببرد. آمريکا و نيروهای متحدش حکومت و جامعه ايران را از نظر اقتصادی فلج می کنند و از نظر نظامی تمام ارتش ايران را زمين گير می کنند. به گمان من آنان نه اينکه اختيار تنگه هرمز را در آينده در اختيار می گيرند، بلکه همين امروز نيز اختيار تنگه هرمز را در اختيار دارند. هر دولتی که با ايران نزديک شود بسرعت تحت فشار قدرت های جهانی قرار می گيرد. سپاه پاسداران در هر جای جهان تحت تعقيب و مورد مواجهه قرار خواهد گرفت. آمريکا می تواند تمام پروازهای نظامی و حتی غيرنظامی ايران را متوقف کند و نيروی دريايی و هوايی ايران را از هر نوع تحرکی بازدارد و منتظر فرسودگی سريع همه چيز در ايران بماند. آمريکا فقط به دنبال يک سند کوچک برای رديابی هر نوع حضور ايران در کمک به تروريست های خاورميانه است. سازمان ملل با مديريت جديدش و قطع اميد ايران از هر پانزده عضو شورای امنيت، تبديل به يک شريک همراه با ماشين جنگی آمريکا و متحدانش شده است.

هفتم: بازی جنگ آغاز شده است. از يک هفته قبل ديگر شانس های مختلف ما تبديل به گزينه های بسيار محدود شده است. ديروز خانم رايس و امروز آقای سولانا آخرين دعوت ها را از مسوولان ايرانی برای مذاکره کردند. در اين حالت ديگر مذاکره برابری وجود ندارد، بلکه حکومت ايران فقط می تواند تسليم خود را در برابر شرايط تعيين شده اعلام کند. ممکن است گمان کنيم که اين سرنوشت جبارانه ای است، اما اين انتخابی است که دولت ايران کرده است. دولت ايران نمی تواند از شورای امنيت انتظار داشته باشد آمريکا را محکوم کند، چرا که پيش تر از اين اعلام کرده است که تصميمات شورای امنيت هيچ اعتباری ندارد. دولت ايران نمی تواند از مجمع عمومی انتظار داشته باشد که در مقابل آمريکا و متحدانش بايستند، چون دو ماه قبل تصميم مجمع عمومی و سازمان ملل را در مورد نقض حقوق بشر در ايران فاقد ارزش حقوقی دانسته است. حکومت ايران و حتی نيروهای ميانه رو و اصلاح طلب ايرانی نمی توانند به نقض حقوق ديپلماتيک در حمله به کنسولگری ايران در عراق اعتراض کند و افکار عمومی آمريکائيان و مردم جهان را عليه اين اقدام برانگيزد، چرا که ما سالها قبل سفارت آمريکا را در ايران اشغال کرده ايم و حتی امروز هم هيچ مقام مسوول و حتی اصلاح طلب ايرانی حاضر نيست آن را محکوم کند و معتقديم که در آن شرايط اين کار درست بود، چون سفارت آمريکا لانه جاسوسی آمريکا بود، آمريکا هم معتقد است که کنسولگری ايران لانه جاسوسی است. اصلاح طلبان ايرانی نمی توانند در مجادله آمريکا با ايران ادعا کنند که چون دولت ايران نماينده ملت ايران نيست، آمريکا نبايد به جنگی دست بزند که باعث ضربه خوردن مردم می شود، چرا که ما اولا نمی توانيم ثابت کنيم که مخالفان حکومت اکثريت دارند، چرا که اين مخالفان در انتخابات مخالفت خودشان را نشان نداده اند و اگر هم اعلام کنيم که هيچ امکانی برای اصلاح در ايران نيست، و ما نمی توانيم حکومتی که عامل تشنج جهان است، اصلاح کنيم، کسانی که احساس می کنند اين تشنج امنيت شان را بخطر می اندازد، به ما می گويند اگر نمی توانيد کسانی را که به شما حق انتخاب هم نمی دهند تغيير دهيد، برويد کنار تا ما اين حکومت را تغيير بدهيم. در اين حالت ما نمی توانيم اعلام کنيم که اين عمل دخالت آمريکا و متحدانش در مسائل داخلی ماست، چون دولت ايران در همين چند ماه اخير صريحا در مسائل داخلی عراق و لبنان و فلسطين دخالت کرده است. ما حتی نمی توانيم اعلام کنيم که آمريکا حق از بين بردن کشوری مانند ايران را ندارد، چون ايران اعلام کرده است که قصد از بين بردن کشوری مانند اسرائيل را دارد. ما در فرصتی که به مدت يک سال و نيم داشتيم تمام اسلحه هايی را که می توانستيم با آن از خود دفاع کنيم، نابود کرديم.

هشتم: اما ايران نبايد نابود شود. اين را می توانيم بخواهيم، اما در جهان هيچ چيزی را نمی توان بی بها به دست آورد. هاشمی رفسنجانی و خاتمی همين امروز هم می توانند اگر قدرتی دارند، آن را بکار ببرند تا با ايجاد فضای سازش در ميان قدرتمندان روحانی کشور جلوی دولت را بگيرند، اگر امروز از اين قدرت استفاده نکنند بعيد می دانم در هيچ زمان ديگری اين قدرت قابل استفاده باشد. تاريخ مصرف قدرت اين آقايان فقط تا چند روز ديگر است. مجلس هشتم فقط يکی دو هفته وقت دارد که جلوی جنگ را بگيرد و از حقوق ملت ايران حمايت کند. مجلس حتی اگر نتواند رئيس جمهور را برکنار کند، حداقل می تواند فرصت بيشتری را برای مردم فراهم کند تا آخرين تلاش شان را بکنند. آنچه می گويم انتظارات يا اميدهايی است که می دانم بسرعت در حال نابودی است.

نهم: حتی در صورت وقوع جنگ نيز داستان ايران تمام نمی شود. کسانی که نمی خواهند مرگ اين سرزمين را ببينند، حالا ديگر وظيفه دشوارتری دارند. اين وظيفه تلاش برای روشن کردن ذهن جامعه ايران از خطر مهلکی است که حالا ديگر سايه اش بالای سر ماست. جامعه ايران دچار خوابزدگی خطرناکی است که تمام قدرت او را در مهلکه مرگ از او می گيرد. چونان خواب زده ای که از وحشت بيداری و مواجهه با خطر ترجيح می دهد به خواب مرگ برود. خوابی در وضعيت قرمز.

دهم: ما هميشه در شرايط خطر به بدترين پناهگاهها می رويم، می توانيم مست باشيم و ديوانه وار و ناهشيارانه از خطر نترسيم، می توانيم تا سرحد مرگ آخرين لحظه های مان را لذت ببريم، می توانيم راديوها را ببنديم و تلويزيون ها را خاموش کنيم تا خبرهای بد را نشنويم، می توانيم صدای موسيقی را چنان بلند کنيم که صدای آژير خطر را هم نشنويم، می توانيم شوخی کنيم و بخنديم تا جلوی ترس خودمان و عزيزان مان را بگيريم، می توانيم خودمان را به هر نوع مخدری بسپاريم تا با توهمی دلپذير جلوی ترس مان را بگيريم، می توانيم به جای خواندن خبرهای بد و ترسناک و واقعی بچه های لوس و ننری باشيم که تا پای مرگ هم با خودمان بازی کنيم و کابوس اقليم مان را زير مجموعه ای از دشنام ها بپوشانيم و بازی کنيم و بازی کنيم و بازی کنيم. می توانيم حتی تا لحظه ای که صدای بمب را می شنويم و نور تندی آخرين تصوير از جهان را به چشم ما می آورد، با موش کوچکی که در پناهگاه مان است بازی کنيم و آخرين ضربه را برای آخرين کليک بزنيم. اما يادمان باشد، اين خوابی بی فرداست. صدای آژير وضعيت قرمز را بشنويم و از اين وضع بترسيم. من می ترسم و اميدوارم شما هم آنقدر عاقل باشيد که بترسيد. فقط ديوانه ها از خطر نمی ترسند.

سيد ابراهيم نبوی، بيست و سوم دی ماه

 

Post a Comment

<< Home