آه آیینه
ببین
من در آهی سرد تکرار می شوم
من در آهی سرد تکرار می شوم
آهی که هوای کسلِ آیینه را بارانی می کند
آه
که صورت پری بی پر عشقم غمگین است
آه
که در هر تکه از دلِ شکسته اوآروزیی همدم انتظارست
ببین
من در امتداد یک کابوس به اینجا رسیده ام
که در هر تکه از دلِ شکسته اوآروزیی همدم انتظارست
ببین
من در امتداد یک کابوس به اینجا رسیده ام
تنگ حریص زندگی که آهنگی دارد به سوزناکی مرگ و
من هنوز چشم بر آسمان دوخته ام
من هنوز چشم بر آسمان دوخته ام
شاید که باران ببارد
دیگر حتی ابرهای مسافر هم
دلتنگ بغض کویری هستند که
به روی زمین فرشته نگهبان سبزی را
به روح تنهایی سوگند می دهد
شاید که بیچارگی او را چاره ای سازد
ببین
من خسته ام
آن قدر که کوچه های غربت را رفته ام
بی آن که مأ منی خستگی تن مرا بیارآمد و
یا آن که التماس های عاجزانه مرا به غر بتم ببخشد و
یا حتی باورم به اعجاز عشق، عشقم را دریابد
بی آن که مأ منی خستگی تن مرا بیارآمد و
یا آن که التماس های عاجزانه مرا به غر بتم ببخشد و
یا حتی باورم به اعجاز عشق، عشقم را دریابد
2 Comments:
شعر خیلی نمی خونم اما این ساده بود و به دل می نشست
Indeed, it is a beautiful poem though I wouldn’t call it plain. I wish you could tell me where it was born and how it was created. I wish to know about the notion which parented this remarkable poem.
Post a Comment
<< Home