Saturday, December 30, 2006

مرگ دیکتاتور

صدام حسین شصت و نه ساله به جرم جنایت جنگی امروز صبح به دار آویخته شد. حکم اعدام او پنجاه و شش روز پیش به جرم دستور برای کشتن صد و چهل و هشت عراقی شیعه مذهب صادر شده بود. صدام موقع اعدام نپذیرفت که سر و چشمش پوشانده شود. فقط با صدای قرآن که قبل از اعدامش خوانده می شد به گریه افتاد و وقتی از او پرسیدند که می تواند تقاضای خود را قبل از مرگ عنوان کند گفت که هیچ چیز نمی خواهد. هنوز تصمیم گرفته نشده است که جسد صدام کجا دفن شود. احتمالا دولت عراق محل دفن را حتی از خانواده صدام حسین که عمدتا عراق را ترک کرده اند،پنهان خواهد کرد. حالا دیکتاتور خوابیده است. نمی دانم آیا دیکتاتورهای دیگرجهان با دیدن سرانجام صدام حسین حتی برای لحظه ای به خود آمده اند یا نه؟ حتی نمی دانم که مردم عراق چه احساسی دارند؟ خبرها می گویند که عراقی ها نسبت به اعدام وی واکنش مثبت نشان داده اند. دولت عراق قبلا ادعا کرده بود که اعدام صدام حسین خواست مردم بوده است و آمریکا هیچ نقشی در آن نداشته است... بهر حال صدام حسین امروز به دار آویخته شد . دولت ایران قبلا از حکم اعدام او استقبال کرده بود. یادم می افتد موقع جنگ ایران و عراق. یادم می افتد هر روز صبح سر صف مدسه شعار مرگ بر صدام می دادیم. یادم می افتد وقتی محمد رضا پسر همسایه امان که جوان بود شهید شد، در دلم آرزو کردم تا صدام بمیرد. اما حالا واقعا نمی دانم از مرگش خوشحال هستم یا نه. اعدام هیچ وقت خوشحالم نکرده است. حتی اگر اعدام یک دیکتاتورباشد. البته این احساس ناشی از موضعی است که نسبت به مجازات اعدام دارم.نظر شخصی من حداقل به عنوان کسی که حقوق بشرمی داند مجازات های جایگزین اعدام است حتی برای جایتکاری مثل صدام حسین. شاید اگرصدام تا ابد حبس می شد هم خودش بیشترعذاب می کشید و هم آیینه ای می شد برای سایر آقایان و خانم های دیکتاتور
تلنگر: جالب است که وقتی خاطرات جنگ ایران و عراق را مرور می کردم یاد بمباران ها، پناهگاه مدرسه و ...زنده شد. یادم افتاد که در کمک های مدرسه امان به جبهه چند کمپوت میوه به من داده بودند تا کادوپیچش کنم و در آن با انشای خوب شعری برای رزمندگان بنویسم، اما من محتوی کمپوت ها را خوردم و آن ها را پر از سنگ ریز و کاغذ کردم. یک نامه هم نوشتم که ببخشید آقای رزمنده،نمی توانستم برای خوردن کمپوت ها صبر کنم تا مریض شوم... الان به این خاطره می خندم اما موقع جنگ هر وقت کسی شهید می شدیا اخبار جنگ را پخش می کردند به شدت وجدانم درد می گرفت... یادم است تا چند ماه پولهایم را جمع می کردم و پنهانی کمپوت می خریدم و به عنوان کمک از طریق مسجد محل برای جبهه می فرستادم

4 Comments:

At Sunday, December 31, 2006, Anonymous Anonymous said...

Isn’t it true that victors wrote history? I wish he had written his very own true story. I wish I knew what exactly triggered him to advance into Iran’s territory. I wish I knew why Donald Rumsfeld, then special envoy of President Ronald Reagan, in Baghdad on December 20, 1983, made him an offer he couldn’t refuse (As a small part of the deal the intelligence on Iranian troop movements was provided, despite detailed knowledge of Iraq's use of nerve gas). Not that knowing this would help anyone, as without a doubt many people are busy putting their noses on each others private businesses (you may evaluate web traffic regarding stupid Yalda Game). I wish I knew.

 
At Monday, January 01, 2007, Anonymous Anonymous said...

dar nazarsanjie reza piramoone edaam sherkat konid:

http://www.reza67.blogfa.com/

 
At Monday, January 01, 2007, Anonymous Anonymous said...

خاطره جالبی بود. سال نو میلادی مبارک.

 
At Tuesday, January 02, 2007, Blogger Sahar Maranlou said...

آقای حاجی آقا

سیستم کامنت در وب لاگتان فکر کنم ویروسی شده ، چند بار می خواستم کامنت بذارم که ویروس شکن کامپیوترم صفحه رو بست. بهر حال موفق باشید

 

Post a Comment

<< Home