جستجو
در ازدحام سرها و اندیشه ها
در انبوه باید ها و نباید ها
در هجوم ایسم های دست و پا گیر دلخراش
در احتضاری که حقیقت از تنهایی گریه می کند و
آدمها عاجز از فهمیدن، واقعیت را نشخوار می کنند
من در ابتذال زنده بودن ، زندگی را می جویم
زندگی همان حس غریبی است که
مهاجری چون مرا تا مرز آشنایی پیش می برد
3 Comments:
ف-ق:سحر جان سلامی دوباره.شعرت را که خواندم هوس کردم بر اساس وزن شعرت شعری بگم!امیدوارم در آینده دزد نشم جون در کشورما از کبی رایت که خبری نیست .
(در انزوای دردها و تردیدها
دربلوغ خنده ها وشادیها
درشروع فصل چینش میوه های آن همه تلاش درافتخاری که زن ازبیداری هلهله کندو
مردهاعاجزازفهمیدن خوابراتجربه میکنند
من در بیان برنده بودن زن بودن را فریاد میزنم
زن همان موجود عظیمی است که
زنی مثل من را تامرز قدرت بیش می برد
چه شعر قشنگی
و فکر می کنم در مرز قدرت نیستی وارد محدوده آن شدی و خودت بازی های حاکم بر روابط قدرت را خلق می کنی
سحر جان اتفاقي به وبلاگت برخورد كردم. من به شما لينك دادم و اميدوارم كه در اينده بتوانيم با هم
همكاري كنيم براي تو آرزوي موفقيت دارم.
اردشير
Post a Comment
<< Home