Tuesday, February 27, 2007

پارادکس زندگی حرفه ای و زندگی شخصی

به سختی از پشت میزم بلند می شوم، ساعت نزدیک شش صبح است. تقریبا ده ساعت می شود که بی وقفه پشت این میز با کامپیوتری بازی می کنم که سال هاست مهمترین ابزار کارم است. چند هفته ای می شود که کمتر از سه یا چهار ساعت در روز زمانی برای استراحت دارم. بقیه سا عات روز فقط کار است آنهم با تمرکز زیاد برای انجام ماموریت حرفه ای که توجه به هر چیز دیگری را محدود می کند . شاید باور نکنید اما حتی در خواب رویای کارم را می بینم .وقتی از پشت میز بلند می شوم به توصیه کارشناسا ن فکر می کنم که باید بین زندگی حرفه ای و زندگی شخصی تعامل مناسبی برقرار کرد . یاد آزمون استخدامی سازمان ملل می افتم که در بخش امنیت روانی توصیه کرده بود حتما ساعاتی را به خانواده و دوستانتان اختصاص دهید. از خودم می پرسم چطور می شود در سیستمی که انسان را به منزله ماشین تولید می بیند ، فرق هم نمی کند که محصول این تولید فکری یا مادی باشد، ماشین را متوقف کرد و ساعاتی از کار کردن دست برداشت. وقتی ساعات طولانی کار مدیران موفق را مرور می کنم ، به نظرم می رسد که شاید حقوق بین المللی مربوط به کار از جمله هشت ساعت کار در روز فقط اجبار قانونی را برای ساعات کار طولانی حذف کرده است در حالی که همچنان الگوهای اجتماعی متعددی باز تولید و ارائه می شود که انسان را فقط با تولید معنا می کند بدین ترتیب انسانی که محصولی برای بازار تقاضا تولید نکند تنبل، بی استعداد و بی مصرف است حتی اگر در یک جامعه نئو لیبرالیستی زندگی نکند. این روزها خیلی فکر می کنم به اینکه چرا اینقدر انسان مدرن درگیر کار می شود، به این فکر می کنم که تکنولوژی و جامعه اطلاعاتی فقط شکل جدیدی از کار انسان را در جامعه مدرن ارائه کرده است. بنابراین تاثیری در کاهش کار یا حتی سختی و آسانی آن نداشته است، فقط و فقط شکل آن فعالیت را تغییر داده است . مثلا ماشین زحمت فعالیت فیزیکی را می کشد ولی ذهن انسان ساعت های طولانی درگیر است تا حرکت ماشین را برنامه ریزی و کنترل کند. از طرفی پارادوکس های جامعه انسانی باعث می شود تا رنج و تلاش انسانی به هدر برود یا گروه اندکی زیر جور جماعتی را بکشند. مثلا به این فکر کنید که دانشمندان ساعت ها برای افزایش عمریک انسان، سلامتی و یا مبارزه با بیماری ها تلاش می کنند ولی از آن طرف گزینه ای مانند جنگ باعث می شود تا میلیون ها انسان جان خود را از دست بدهند یا اینکه در یک سیستم فردی که متخصص تر است یا مهارت های بیشتری دارد به جای بقیه هم کار می کند . مساله دیگری که ذهنم را به خود مشغول کرده است اینکه اصلا برای چه اینقدر گرفتار الزامات ایفای نقش حرفه ای خود می شویم. چرا اجازه می دهیم حرفه بالاترین تاثیر را در زندگی ما داشته باشد. درست است که معاش نسبی است و برای هر کسی از نان شب گرفته تا مسافرت دریایی به فلان جزیره خوش آب و هوا فرق می کند اما برای خیلی ها مثل خود من دیگر تامین معاش علت اصلی کار کردن نیست. حرص و آز ، ایجاد شبکه های اجتماعی، شهرت طلبی و عوامل دیگر هم نقش اصلی را غرق شدن در زندگی حرفه ای ندارند . به نظرم زندگی حرفه ای ارزش هایی را ایجاد می کنند که بسیار پویا تر و قدرتمند تر از ارزش های شخصی به زندگی انسان مدرن شکل و معنا می دهد. این ارزش ها در بسیاری از موارد برای آنچه سود یا منفعت مادی می نامند نیست بلکه بر عکس دارای شکل خاصی از منفعت اجتماعی است. برای همین ساعات زیادی از زندگی حرفه ای ما صرف فعالیت های داوطلبانه می شود مثلا شرکت در فلان سخنرانی یا جلسه یا کمپین یا .... این ارزش ها رویا های شخصی را به رویا های حرفه ای مبدل می کنند. برای همین آدمی مثل من که رویای نوشتن را دارد، سال ها به انتظار زمانی می نشیند که چند ماه مسئولیت حرفه ای نداشته باشد تا فقط و فقط بنویسد اما حتی وقتی تا خرخره درگیر ایفای نقش های متعدد حرفه ای است ، جرات اینکه به پیشنهاد جدیدی نه بگوبد برای اینکه ارزش های حرفه ای حتی ناصواب به او قبولانده اند مثلا فعالیت برای پیشبرد زنان افغان بیشتر از نوشتن یک کتاب دارای اثر است و بهتر می تواند حس مسئولیت اجتماعی را آرام کند. من همیشه در این پارادوکس زندگی شخصی و زندگی حرفه ای فکر کرده ام که ای کاش نسل من را اینقدر آرمان طلب و شعار زده تربیت نکرده بودند، آن وقت می توانستم بدون آنکه احساس بطالت و بورژوازی کنم ، لحظه ای از سبکی شانه هایم زیر سنگین مسئولیت لذت ببرم

2 Comments:

At Wednesday, February 28, 2007, Anonymous Anonymous said...

We are spun by invisible power (both cultural and market pressure) to symbolise ourselves with the world around us. We would say we are standing side by side of you without hesitation. We prepare to be there and to do every thing to be part of the ruthless machine. We have no escape as it is our minds that we are trapped in.

 
At Saturday, March 03, 2007, Anonymous Anonymous said...

عکس دوم (احمدی) خیلی حرفه ای بود. البته شاید بعضی ها بگن تصادفیه. در مورد صلح هم به نکته خوبی اشاره کردی. اگه جنگ بشه باید قید همه مطالباتو زد. البته نه این که توی صلح پیشرفتی حاصل شده ولی حتما زیر موشک بارون، همه انگشت شونو می کنن توی گوش شون تا موج نگیره تشون.

 

Post a Comment

<< Home