Friday, August 12, 2005

عروسک

دیروز به عروسکی، از سر تنهایی، گفتم

من بوی آیینه را می فهمم
آیینه، خاطره صداقت را
در ذهن مشام من از خوابی که
به اندازه تاریخ زندگی توست بیدار می کند

عروسک خواست که بگوید دلت را نمی فهمم
اما ذهن عروسک با چشمهایش می فهمید و
چشمهای شیشه ای او در حراجی بهاره
بازیچه کودکان هوس شده بودند

امروز به جای ستاره باید عروسک بشماری
کودکان از عروسکها باید بترسند،
مبادا قلبهای آبی شان را به گوش بیاویزند

0 Comments:

Post a Comment

<< Home