Sunday, April 01, 2007

سال نو در لبنان

موقع سال تحویل در فرودگاه مهرآباد سعی می کردم که دلم را برای حضور آرزو سبک کنم. سال که نو شد من هنوزبه دنبال آرزویی می گشتم که سالهاست گم شده است. روز اول سال جدید هتلی در استانبول خستگی یک سال را ربود و فردای آن روزآفتاب تند لبنان لبخند را بر رویم گشود. کشوری که همیشه دوستش داشتم. افسوس که ملیتم حتی در لبنان هم سر بلندم نکرد. در فرودگاه بیروت با اینکه دعوتنامه از طرف دانشگاه داشتم و برای یک کنفرانس آموزشی در زمینه نحوه تدریس کلینیکی رشته حقوق که کاملا غیر سیاسی است، آنجا بودم اما پاسپورت ایرانی ام باعث شد تا با دقت بیشتری مدارکم مرور شود. نمی دانم چرا همیشه به غلط فکر می کردم که لبنانی ها از مسافر ایرانی استقبال خواهند کرد. بهر حال لبنان آنقدر زیبا بود که فراموش کردم آنها خیلی هم از ما دل خوشی ندارند. نسل جوان لبنان به راحتی بر سه زبان فرانسه، عربی ، انگلیسی مسلط بود. نسلی که به نظرم بسیار باسواد و با دید سیاسی جامع به نظر رسید. نسلی که از اسرائیل می ترسد . هیچ حس دلسوزی نسبت به فلسطین ندارد چون اصولا آن را مایه بی ثباتی کشورش می داند، نسلی که به ایران و سوریه اعتماد ندارد و علاقمند نیست که تجربه حکومت مذهبی حماس را داشته باشد. نسلی که در فرانسه و آمریکا درس خوانده است و در لبنان کشورش که اصلا ارزان نیست خوش می گذراند. نسلی که ماشین آخرین مدل را با وام بانکی می خرد ، لباس مارک دارد می پوشد و تا نزدیک های صبح در خیابان ها بالا و پایین می رود. البته بیشتر آدم هایی که در جونیه و بیروت دیدم مسیحی بودند و از خانواده های قدیمی لبنان به شمار می رفتند. بعضی ها حتی قبل از انقلاب به ایران آمده بودند و خانه های اشرافی خود را با فرش هایی از کاشان و تبریز تزیین کرده بودند.از آنجا که در کنفرانس بیشتر اساتید رشته حقوق یا وکلاء شرکت کرده بودند، بیشتر فرصت گفتگو با نسل فرانسه رفته مسیحی یا ا هل سنت را داشتم. آنهم فرقه هایی از اهل سنت مثل دروزی که حتی اسمشان را قبل از سفربه لبنان نشنیده بودم. دوست داشتم شیعیان لبنان را هم ببینم تا تصویر کامل تری از ترکیب مذهبی در این کشور کوچک داشته باشم. متاسفانه وقتی در یکی از مراکز خرید با یکی از شیعیان صحبت کردم کاملا ناامید شدم وقتی که گفت گروهی از شیعیان لبنان معتقدند احمدی نژاد امام زمان است و یا اینکه دست کم نماینده مستقیم ایشان می باشد. دلم گرفت از این همه جهل و دعا کردم که کشور زیبا و متمدن آنها از هر نا امنی و جهل و تعصب به دور بماند. نا گفته نماند که صبح ها وقتی کنار ساحل قدم می زدم برای ایران عزیز آروزی صلح کردم و ثبات. ساحل مدیترانه در جونیه به قدری زیباست که به دوستان لبنانی ام گفتم اگر کشورم تا تابستان امسال از هر جنگ و بی ثباتی امن بماند به لبنان می آیم تا با آبی دریا و سبزی کوه جشن بگیرم. فکر کنم جونیه یکی از زیباترین مناطق دنیا باشد برای خلوت کسی که می خواهد با تجربه زندگی خالق اثری باشد حتی اگر آن اثر شعری کوتاه یا داستانی بی پایان باشد

3 Comments:

At Sunday, April 01, 2007, Anonymous Anonymous said...

Hearing about Lebanon always brings my good old days memory back. Golden apples with taste of heaven and scent of desire, sweet juicy oranges with irresistible citrus flavour, stunning girls with natural olive skin tone and finally calm, sandy and sunny beach where you can soak the ray to warm your heart up. I’m glad it hasn’t changed.

 
At Monday, April 02, 2007, Anonymous Anonymous said...

Eyde shoma mobarak

 
At Saturday, April 07, 2007, Anonymous Anonymous said...

ghezavat dar morede aghvame lobnani be in sadegi nist.

 

Post a Comment

<< Home