Sunday, September 24, 2006

شب های کابل

سفر به افغانستان یکی از بهترین رویداد های امسال بود که در زندگی من اتفاق افتاد. درس های ارزشمندی آموختم. آموخته هایی که با صد ها صفحه خواندن بدست نمی آمد. شاید بزرگترین دستاورد سفر برایم تغییر نگرشی بود که قبلا نسبت به افغانستان و افغان ها داشتم. بعد از دیدن خرابی که طی جنگ 35 ساله اتفاق افتاده است و نظاره کردن همت بلند افغان هایی که برای بازسازیی کشورشان تلاش می کنند ذهن و روحم با افغانستان و هر آنچه در آن رخ می دهد گره خورد . حس قدرتمندی که حتی به من همسایه نیز اراده تلاش برای کمک به افغان ها را می دهد. یکی از دوستان در مورد حسم می پرسید اینکه شاید از سر دلسوزی باشد و من بدون تردید پاسخ دادم که نه تنها از سر ترحم نیست بلکه حتی به خاطر همزبانی، تاریخ و فرهنگ مشترک نیست. از سر خواستن افغانستانی آباد برای افغان هایی است که با من مهربان بودند و مرا به عنوان ایرانی که سال ها به مهاجرانشان جای داده بود اما در بسیاری از موارد تحقیرشان هم کرده بود، پذیرفتتند. مساله دیگر برای من شناختن افغانستانی بود که در همسایگی ما با خاطرات تلخ جنگهای داخلی، بنیادگران اسلامی، حکومت طالبان، حمله امریکا و دوران گذار دولت انتقالی به سر می برد. این کشور در سال ۲۰۰۵ بعد از ۳۰ سال انتخابات پارلمانی برگزار کرد جالب است بدانید که مجلس این کشور 68 نماینده زن دارد. البته در اینکه زنان چقدر در مجلس شورا نقش آفرین هستند بحث و تردید زیاد است. اما به جرات می توان گفت که برخی از آنان مثل دوست خوبم فوزیه کوفی نقش کارآمد و موثری را در پارلمان خلق می کنند. فوزیه در حال حاضر معاون پارلمان افغانستان است) به طور کلی زنان توانمندی را در کابل دیدم که با جرات و همت بسیاری برای پیشبرد کشورشان مبارزه می کنند. ناجیه حنیفی مدیر مرکز تعلیمی زنان که جوان و بسیار با حرارت تلاش می کند. پلواشا حسن از فعالان زن که با آرامش و تدبیر می تواند اختلافات را به دوستی مبدل سازد. عادله محسنی عضو کمیته مشارکت سیاسی زنان که معتدل و میانه رو است، هنگامه انوری عضو کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان که در سمت مدیر موسسه تحقیقات حقوق زنان و کودکان توانسته است تحقیقات ارزشمندی را به نتیجه برساند. ثریا پرلیکا مدیر اتحادیه سرتاسری زنان که در زمینه زنان کارآفرین فعالیت می کند و دهها زن دیگر که ذکر نامشان در این مختصر نمی گنجد. علت سفر نشست پیگیری تاسیس شبکه همکاری زنان بین سه کشور ایران، افغانستان و تاجیکستان بود که بعدا مفصل از آن می نویسم. گذشته از جلسات سنگین و طولانی کاری فرصت هایی هم دست می داد که تماما آن را برای شناختن بیشتر فضای غیر رسمی در کابل استفاده کردم. شب روشنی با چند پسر و دختر جوان افغان برای شام بیرون رفتیم که خیلی خوش گذشت. فرید ساز دهنی زد و خواند، شمس که تجربه زندگی چهار ساله را در ایران داشت آنقدر از ته دل می خندید که همه از خنده اش به خنده می افتادند، خالد لطیفه گفت آنهم از نوع سیاسی، اجتماعی و ایرانی اش. ناجیه شعر برره ای خواند آنهم با صدایی که روح را به خواب می برد و عادله تماما خندید. از آنها خواستم که مرا به عضویت گنگ خود بپذیرند، خندیدند. بعدا فهمیدم که به فارسی دری گنگ همان کنه شریف است که به احشام می چسبد. کلا تفاوت اصطلاحات ما برای افغان ها خنده دار بود. آز آنها پرسیدم چه چیزی در گویش فارسی ایرانی ها برایشان جالب تر است گفتند با ناز حرف زدن ایرانی ها ... حالا که گویش فارسی ایرانی ها را با افغان ها و تاجیک ها مقایسه می کنم می بینم عجب نازی داریم در فارسی، حیف که خریداری ندارد...از تمام این ها که بگذریم باید بگویم که شب های کابل زیباست. کمی سرد اما آسمان پر ستاره بر کابل ویران لبخند می زند. شب های کابل دو چهره متفاوت دارد. برای مردم عادی شب در ساعت 8 از آنجایی تمام می شود که طی سال های نا امنی آموخته اند که زود زود به خواب روند و برای تمام کسانی که یا خارجی هستند و یا با خارجی ها کار می کنند آغاز زندگی متفاوت از روز...پشت در آهنی باغ های قدیمی، بعد از گذشتن از سربازهایی که مسلسل به دوش دارند رستوران ها، بارها ، هتل ها و حتی دیسکو تک ها همچنان نظاره گر خواب کابل هستند

2 Comments:

At Sunday, September 24, 2006, Anonymous Anonymous said...

It was a beautiful way to describe a ruined country otherwise known as breathing ground for terrorism and drugs. Your tale builds up a blissfully warm and passionate image of Afghan people and culture before my mind. May God help them to be the master of their destinies.

 
At Tuesday, September 26, 2006, Anonymous Anonymous said...

During the time when I was there in IRAN, one of the main concerns I had was how to present the realities about Afghans while the understanding about our people was totally vice versa!

It wasn’t easy, what a person can do, when the most was about to destroy us, when the fortune and times were rotating against realities and our wishes.

Your thoughts are a step toward those hidden realities which has taken us hidden as well.

 

Post a Comment

<< Home