Tuesday, October 11, 2005

من خودم را نمی فروشم، شما چطور؟


سینا برای خیلی از اطرافیان جوان روشنفکر و مدرنی یه نظر می رسید. نه برای اینکه به علوم تجربی بیشتر از قضا و قدر اعتقاد داشت ، نه برای اینکه موسیقی را به خوبی ریاضیات می فهمید، نه برای اینکه ارزش های درونی اش از تظاهر دینی کارکردهای قدرتمندتری داشت بلکه برای اینکه معتقد بود این اوست که دنیای اطرافش را می سازد بیشتر از اینکه به دنیای دست و پا گیر بیرونی اجازه دهد سرنوشت او را رقم بزند

سینا مثل همه مردان جوان با دختر جوانی آشنا شد. می گفت رفتار متین دختر را دوست دارد. دختر جوان اول کار دماغش را بالا گرفته بود و این خصوصیت به قول ویل دورانت سینا را شیفته تر کرده بود چرا که او را می جست و نمی یافت و این گونه دختر جوان برایش عزیزتر شده بود. زمانی گذشت تا اینکه اولین قرارشان را گذاشتند. آنها با هم بودند. یک سال نگذشته بود که سینا تصمیم گرفت با دختر که خیلی اصرار داشت سایرین او را دوست دختر او خطاب نکنند ازدواج کند

من سینا به خوبی خودم می شناختم. به او گفتم با اینکه لباس های مدرن به تن دارد هنوز سنتی فکر می کند. چرا که تعهد اخلاقی به یک زن ازدواج به سرعت با او نیست بهتر است که فرصت بیشتری به هر دو در سایه این آشنایی داده شود. گفت که احساس خوبی با دختر جوان دارد و نمی خواهد با آبروی او بازی کند

به خواستگاری که رفت تازه فهمید که اگر او هم نخواهد مالک همسر آینده اش باشد جامعه با ارزش های سنتی اش این مالکیت را بر اوتحمیل می کنند. گفتند مهریه عروس خانم باید به اندازه تاریخ تولد شمسی اش باشد. سینا گفت که ارزش دختر جوان برای او بیشتر از این است که رقمی برای او مقرر شود. گفتند مهریه نه دادنی است و نه گرفتنی اما ارزش دختر در چشم مردم مهریه اوست. در پایان کار به نظر می رسید به هزار سکه طلا راضی شده اند. با این وجود سینا گفت که او توان پرداخت این رقم را ندارد و عروس خانم به او این آرامش را داد که جلوی فامیل رقم بالای مرا فریاد بزنید خود من بعدا در خلوت نیمی از آن را می بخشم

دوران نامزدی آنها گذشت و کم کم زمان مراسم عروسی می رسید. عروس خانم به حرف مردم آنقدر اعتقاد داشت که از همان ابتدا چشم و هم چشمی را به رخ سینا می کشید. اما سینا می گفت دختر خوبی است کمی تحت تاثیر مادرش است یعد که با جامعه بزرگتری آشنا شود هوای مادی بودن از سرش می افتد. سینا با کلی قرض توانست آپارتمانی را بخرد. اما خرید آپارتمان ابتدای لیست هزینه های کمر شکن بود. بدتر از لیست بلند بالای مطالباتی که رسوم پوسیده برای او و خانواده اش ساخته بود این حقیقت آزارش می داد که همه چیز را برای دیگرانی که نمی شناسد انجام می دهد. چماق مقایسه بالای سر او بود تا هر لحظه بر سرش کوبیده شود. سینا فهمیده بود که دختر جوان مادی و سنتی است اما هنوز فکر می کرد فقر تجربه های اجتماعی باعث این نقصیه در اوست و بعد از اینکه دختر جوان دنیای جدیدی را بشناسد تعدیل خواهد شد


دختر جوان مهربان بود. شیرین بود. متین بود . تحصیلکرده بود اما سنتی بودنش او را از مقام همراهی به سطح " زن یکی بودن" پایین می کشید . اعتقاد داشت که وظیفه مرد تامین معاش خانواده و وظیفه زن نیکو شوهر داری است. نماز می خواند و روزه می گرفت اما بیش از روسفیدی در برابر خدای یکتا سربلندی در برابر فامیل و دوست را باور داشت . می گفت که سینا را دوست دارد اما به نظر می رسید لباس سینا در مقام شوهر او بودن و اصولا این وظیفه شو هر کردن است که او را به سینا نزدیک کرده است

یک هفته قبل از مراسم عقد و عروسی دختر جوان گفت که برای اینکه از نامزد برادرش کم نیآورد باید مهریه او به هزار و صد و چهارده افزایش پیدا کند. به سینا بر خورده بود. فکر می کرد عشق در این معامله شرمنده تر از آن است که سر بلند کند. فکر می کرد که روحیه ناخودآگاه حسابگری دختر جوان و مادرش او را دچار تردیدی عظیم کرده است که آیا می شود خوشبختی را در زندگی جستجو کرد که برای تظاهر ساخته شده است


سینا سرخورده شده بود. دختر جوان را دوست داشت و با شایستگی های او آشنا بود. مرا که دید گفت اگر دوباره بخواهد ازدواج کند دنبال موجودی می گردد که در مقام زن خانه ، نیازهای اولیه او تامین کند درست مثل نقشی که زن در یک جامعه سنتی دارد. گفت که هدف از ازدواج برای او تامین مشروع نیازهای جنسی اش نیوده است. گفت که می خواسته رابطه ای خلاق و برابر را با زنی ایجاد کند که در سایه ازدواج تا همیشه به عنوان همراه او باقی می ماند اما حالا به این نتیجه رسیده است که در جامعه ای که قوانین ، سنتها، ارزشها و انسانهایی با تربیت سنتی دارد ، گام مدرن برداشتن به معنای قربانی شدن است. گفت وقتی ارزشها ، سنتها زن را به عنوان کالایی خریدنی ارائه می کند و زمانی که خود زنان با افتخار پز قیمتشان را می دهند چطور می توان از رابطه انسانی برابر زن و مرد سخن راند. گفت که مهریه، نفقه، هدایای دوران نامزدی، عروسی آنچنانی و ... قیمتهایی است که جامعه بر مردانی مثل او تحمیل می کند تا به آنان بقبولاند که این زن خریدنی است و پس از پایان این معامله شش دانگ مال وی می شود

سینا راست می گفت به خاطر همین به جای آنکه پاسخی به او بدهم یا تلاشی برای آرام کردنش کنم ، سکوت کردم . به او نگفتم که دختر جوان خود قربانی جامعه ای است که به او می قبولاند ارزش واقعی اش با معیارهای مادی و براق پاس داشته می شود. می دانستم که به خوبی این نکته را می داند. از او خداحافظی کردم و این یادداشت را نوشتم . البته نمی دانم شرح روایت واقعی او می تواند این سئوال را برای ما زنان ترسیم کند که چقدر خود ما به معامله ارزشهایمان تن می دهیم و آن را با باید ها و نبایدها، با چشم و هم چشمی ها و با هزار ارزش تو خالی دیگر طاق می زنیم

7 Comments:

At Sunday, October 16, 2005, Anonymous Anonymous said...

Why do you want to change people's way of life? They are happy with it and it has worked for them so far. I'm pretty sure that even you have more or less the same ideiology. Don't you? Be frank my friend.

 
At Sunday, October 16, 2005, Blogger Sahar Maranlou said...

Be frank, I should believe in something to write about it. My friend

 
At Sunday, October 16, 2005, Blogger Sahar Maranlou said...

Be frank, I should believe in something to write about it, my friend...

 
At Monday, October 17, 2005, Anonymous Anonymous said...

Tell me Sahar, what is the difference between a girl who is seeking a well educated husband and another girl who is after a well off ones? Both girls are looking for some qualifications although different ones. I'm sure the list of categuries is endless. My point is that you are not in the position to judge the others. They simply choose to seek different qualifications in a man. They are not selling themselves and neider do you.

 
At Monday, October 17, 2005, Blogger Sahar Maranlou said...

این درست که هر کس یک لیست بالا وبلند برای انتخاب همسر دلخواه خود داره اما فکر کنم بین زنی که با انتخاب آزاد خود تصمیم می گیره تا زنی که فقط برای سربلندی در اجتماعی که برای او تصمیم می گیرند از پول و سکه و طلا حرف می زنه، فرق داره...... حرف من این که چرا باید دختر تحصیلکرده این کشور از سکه 2000 تایی و عروسی چند میلیونی و هزار تا تکلیف دیگه با افتخار دم بزنه که فقط برای سربلند ی تو خالی در جامعه ای است که ارزشهای خودشو از دست داده ؟

ضمنا فکر کنم وب لاگ ها برای اینکه نظر خودمون رو بگیم و بنویسم . هر آدمی می تونه برداشت خودشو از جامعه و اعضاش داشته باشه و اونو رو با بقیه تقسیم کنه
بهرحال از نظرات تو ممنون هستم

 
At Monday, October 17, 2005, Anonymous Anonymous said...

Sorry if I've upsetted you. For sure you are free to have your oppinion. How ever, it is not approporiate to take a working system while there is no other up & running replacement. First provide them with a relatively supportive society and then you may brand the costume as a slave-trading business.
Once again appology for harsh commnents. Keep it up with good posting.

 
At Tuesday, October 18, 2005, Blogger Sahar Maranlou said...

You didn’t make me upset not at all… for me reading your comments is so motivating.

Please don’t stop sharing your thought with me.

 

Post a Comment

<< Home