Saturday, May 13, 2006

نمایشگاه کتاب و ماجرای دختر زنجیر به پا

دیدی همه چه جوری به زنجیر پای من میخ شده بودن، به طرف صدا بر می گردم، دختر جوونی واسه پسری که اونو از کمر سفت گرفته تعریف می کنه که چه جوری همه محو تماشای اون بودن ... من روی یکی از جدول های نمایشگاه بین المللی کتاب تهران خستگی در می کنم که صدای تیز و بلند دختر حواسم رو به تمام چیزهایی پرت می کنه که خستگی بیشتری به همراه می آره ...ولی بهایی به دغدغه هام در وصف نمایشگاه کتاب تهران و دختر زنجیر به پا نمی دم چون اعتقاد دارم حق دختر که هر جور می خواد لباس بپوشه و شاید حق بقیه که مثل اون نیستن هم باشه که با تعجب نگاش کنن... من اینجا در کنج سایه ای نشستم و به این فکر می کنم که چطور در این شلوغی می شه از سالن ناشران عمومی کتابهایی رو خرید و در عین حال به دختر حسودیم می شه که می تونه با صندل های پاشنه بلندش در فضایی به این شلوغی و گرمی بدون اینکه سنگینی کتاب ها اذیتش کنه راه بره. خوش به حالش که تا شب می تونه احساس پیروزی کنه از فتح نگا ه های مردم به زنجیر دور پاش
توجه: عکس های معصومه ناصری توضیح بهتری برای این یاداشت هستند

1 Comments:

At Monday, May 15, 2006, Anonymous Anonymous said...

Let them enjoy the very moment of the furore. Once volcano erupts, no one will enjoy peace, no matter how far from the terrifying epicentre they are.

 

Post a Comment

<< Home